کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشه گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیشه گانی
لغتنامه دهخدا
پیشه گانی . [ ش َ / ش ِ ] (حامص ) پیشه وری : باب چهل و چهارم اندر آیین ورسم دهقانی و هر پیشه گانی . (ص 9 منتخب قابوسنامه ).
-
پیشه گاه
لغتنامه دهخدا
پیشه گاه . [ ش َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گسکرات بخش صومعه سرا شهرستان فومن . واقع در 23 هزارگزی شمال باختر صومعه سرا و 11 هزارگزی شمال طاهر گوراب و 3 هزارگزی خاور شوسه ٔ صومعه سرا به سیدشرفشاه . جلگه ، معتدل ، مرطوب ،دارای 263 تن سکنه . آب آنجا از رو...
-
پیشه ور
لغتنامه دهخدا
پیشه ور. [ ش َ وَ ] (اِخ ) دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسه ٔ رشت به لاهیجان . جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 848 تن سکنه . آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری . شغل...
-
پیشه ورز
لغتنامه دهخدا
پیشه ورز. [ ش َ / ش ِ وَ ] (نف مرکب ) ورزنده ٔ پیشه . پیشه ور. پیشه کار. کارورز : سپاهی نباید که با پیشه وربه یکروی جویند هر دو هنریکی پیشه ورز و یکی گرزدارسزاوار هرکس پدید است کار.فردوسی .
-
پیشه وری
لغتنامه دهخدا
پیشه وری . [ ش َ / ش ِ وَ ] (حامص مرکب ) عمل پیشه ور: و طبقه ٔ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر...
-
دل پیشه
لغتنامه دهخدا
دل پیشه . [ دِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از خاموشی است . (برهان ) (آنندراج ). کنایه از مردم خاموش . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). سکوت و خاموشی . (ناظم الاطباء).
-
درنگ پیشه
لغتنامه دهخدا
درنگ پیشه . [ دِ رَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) درنگ کار. صبور و با استقامت . با تحمل و شکیبا. ثابت قدم : مبارزانی همدست و لشکری هم پشت درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر. فرخی .شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت پادافراه .فرخی .
-
دولت پیشه
لغتنامه دهخدا
دولت پیشه . [ دَ/ دُو ل َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که سلطه و شکوه و جلال دارد. که دولت و بخت قرین دارد. خوشبخت : شنیدستم که دولت پیشه ای بودکه با یوسف رخیش اندیشه ای بود.نظامی .
-
زاغ پیشه
لغتنامه دهخدا
زاغ پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کلاغ . (آنندراج ). و رجوع به زاغ رو و زاغ فعل شود.
-
راست پیشه
لغتنامه دهخدا
راست پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که راستی و درستی پیشه دارد. که پیشه راست دارد.
-
سخن پیشه
لغتنامه دهخدا
سخن پیشه . [ س ُ خَم ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) سخنور. ماهر در سخنرانی . خطیب : در دست سخن پیشه یکی شهره درخت است بی بار ز دیدار و همی ریزد از او بار. ناصرخسرو.آنجا که سخن خیزد از چند و چه و چون دانای سخن پیشه بخندد زاقوالش .ناصرخسرو.
-
طاعت پیشه
لغتنامه دهخدا
طاعت پیشه . [ ع َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) طاعت ور. (آنندراج ). عابد.
-
سماحت پیشه
لغتنامه دهخدا
سماحت پیشه . [ س َ ح َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) جوانمرد. سخی . || نیک نهاد. || متواضع. (ناظم الاطباء).
-
شعله پیشه
لغتنامه دهخدا
شعله پیشه . [ ش ُ ل َ / ل ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه هماره با آتش پاره بازی کند. (ناظم الاطباء).
-
مهین پیشه
لغتنامه دهخدا
مهین پیشه . [ م ِ ش َ / ش ِ ](اِ مرکب ) پیشه ٔ مهم و بزرگ . شغل خطیر : دادگری مصلحت اندیشه ای است رستن از این قوم مهین پیشه ای است .نظامی .