کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشه کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیشه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ رِ تَ)(مص م .) کاری را به عنوان پیشه قرار دادن .
-
پیشه گانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمص .) پیشه وری ، پیشه گری .
-
عاشق پیشه
فرهنگ فارسی معین
(ش . ش ) [ ع - فا ] (ص مر.) آن که پیشه اش عاشقی است .
-
جعل پیشه
لغتنامه دهخدا
جعل پیشه . [ ج ُ ع َ ش َ ] (ص مرکب ) دارای خوی و سرشت جعل . پست و فرومایه . تنگ نظر و کوتاه همت : خود عذرشان نهم که جعل پیشه اند پاک زان طالبان مشک و نسیم سمن نیند.خاقانی .
-
پیشه آموختن
لغتنامه دهخدا
پیشه آموختن . [ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) هنر آموختن . فرا گرفتن هنر. کسب هنر : گفت چه پیشه می آموزی ؟ گفت قرآن حفظ میکنم . (نوروزنامه ).
-
پیشه داشتن
لغتنامه دهخدا
پیشه داشتن . [ ش َ / ش ِ دا ت َ ] (مص مرکب ) ملازم شغل پاکار یا حرفتی بودن : اژدهائی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه اش گربگی و راسوی .ناصرخسرو.
-
پیشه ساختن
لغتنامه دهخدا
پیشه ساختن . [ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) پیشه کردن . پیشه گفتن . حرفت و شغل و صنعت خود قرار دادن .
-
پیشه گشتن
لغتنامه دهخدا
پیشه گشتن . [ ش َ / ش ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) شغل و عمل صنعت شدن : بر آن شیشه دلان از تر کتازی فلک را پیشه گشته شیشه بازی .نظامی . || عادت شدن : کسی را که خون ریختن پیشه گشت دل دشمن از وی پر اندیشه گشت .فردوسی .
-
پیشه گانی
لغتنامه دهخدا
پیشه گانی . [ ش َ / ش ِ ] (حامص ) پیشه وری : باب چهل و چهارم اندر آیین ورسم دهقانی و هر پیشه گانی . (ص 9 منتخب قابوسنامه ).
-
پیشه گاه
لغتنامه دهخدا
پیشه گاه . [ ش َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گسکرات بخش صومعه سرا شهرستان فومن . واقع در 23 هزارگزی شمال باختر صومعه سرا و 11 هزارگزی شمال طاهر گوراب و 3 هزارگزی خاور شوسه ٔ صومعه سرا به سیدشرفشاه . جلگه ، معتدل ، مرطوب ،دارای 263 تن سکنه . آب آنجا از رو...
-
پیشه ور
لغتنامه دهخدا
پیشه ور. [ ش َ وَ ] (اِخ ) دهی جزو بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری رشت و 4 هزارگزی شمال شوسه ٔ رشت به لاهیجان . جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 848 تن سکنه . آب آن از خمام رود از سفید رود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری . شغل...
-
پیشه وری
لغتنامه دهخدا
پیشه وری . [ ش َ / ش ِ وَ ] (حامص مرکب ) عمل پیشه ور: و طبقه ٔ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر...
-
دل پیشه
لغتنامه دهخدا
دل پیشه . [ دِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از خاموشی است . (برهان ) (آنندراج ). کنایه از مردم خاموش . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). سکوت و خاموشی . (ناظم الاطباء).
-
دولت پیشه
لغتنامه دهخدا
دولت پیشه . [ دَ/ دُو ل َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که سلطه و شکوه و جلال دارد. که دولت و بخت قرین دارد. خوشبخت : شنیدستم که دولت پیشه ای بودکه با یوسف رخیش اندیشه ای بود.نظامی .
-
زرق پیشه
لغتنامه دهخدا
زرق پیشه . [ زَ ش َ/ ش ِ ] (ص مرکب ) ریاکار. حیله گر. مکار : خاقانی را دلی است آلوده ٔ خشم زین زُرّق زرق پیشه ٔ ازرق چشم . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 725).رجوع به زرق شود.