کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیس شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیس،پیسی ،به پیسی افتادن
لهجه و گویش تهرانی
بدبختی ،بد بیاری
-
جستوجو در متن
-
پیسه شدن
لغتنامه دهخدا
پیسه شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اَبلق و دورنگ شدن . ابلق گردیدن . پیس شدن .
-
برص
لغتنامه دهخدا
برص . [ ب َ رَ ] (ع اِ) بیماریی است که بر پوست بدن پدید آید و جاجا سپید گردد سپیدتر از رنگ پوست . (یادداشت مؤلف ). پیسی اندام از فساد مزاج . (غیاث اللغات ). پیسگی . پیش . پیسی . (زمخشری ). سلع. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سپیدی باشد در ظاهر بدن در...
-
قدر
لغتنامه دهخدا
قدر. [ ق َ ] (ع اِ) اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) مقدار. (آنندراج ) : متحیر نه در جمال توام عقل دارم به قدر خود قدری . سعدی .فارغی از قدر جوانی که چیست تا نشوی پیر ندانی که چیست . سعدی .نه هر کس سزاوار باشد به صدرکرامت به فضل است و رتبت به قدر. سعدی...
-
پیسه
لغتنامه دهخدا
پیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) سیاه و سپید بهم آمیخته که بتازی ابلق خوانند. و نیز گویند هر رنگ که با سپید آمیخته باشد. (برهان ). پیستک . (پهلوی ). دورنگ . ابلق . (برهان ). دورنگ وپلنگ و یوز را نیز به این مناسبت دورنگی [ پیسه ] گفته اند. (از انجمن آرا). ار...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِ) نقطه ای از میوه که فاسد شده باشد. || قطره ٔ رنگین بر جامه یاکاغذی یا دیواری و جز آن . نقطه ای به رنگ دیگر بر چیزی . رنگ جزئی بر چیزی مخالف رنگ همه ٔ آن چیز خال که از چیزی بر جامه و غیره به رنگ دیگر غیر رنگ جامه افتاد: لک زدن انگور؛ ...
-
زباء
لغتنامه دهخدا
زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام دختر پادشاه حیره است که تا خدیمه قاتل پدر خود را نکشت موی زهار نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نام ملکه ٔ جزیره که یکی از ملوک طوائف و صاحبه ٔ جذیمه بود. (منتهی الارب ). زبا نام دختر پادشاه حیره که در غایت حسن و لطافت...
-
شکن
لغتنامه دهخدا
شکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (برهان ). چین که بر روی و جامه افتد. (انجمن آرا). چین را گویند مانند شکن زلف و شکن جامه . (...
-
زنار
لغتنامه دهخدا
زنار. [ زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً....
-
پلنگ
لغتنامه دهخدا
پلنگ . [ پ َ ل َ ] (اِ) جانوری است از رده ٔ پستانداران از راسته ٔ گوشتخواران جزو تیره ٔ گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های متعدد. گویند که دشمن شیر است . (از فرهنگ فارسی معین ) (از برهان قاطع). جانوری شبیه گربه از جنس یوزپلنگ که در افریقا ...
-
لامارتین
لغتنامه دهخدا
لامارتین . (اِخ ) آلفونس لوئی دو. فرزند شوالیه پیر دولامارتین و آلکسیس دوریس . مولد 21 اکتبر سال 1790 م . در شهر ماکون . وی تاسال 1801 در میلی ملک خانوادگی خود به سر برد و از این دوره خاطرات شیرین به یاد داشت و دو کلمه ٔ کودکی و میلی در همه ٔ عمر زبا...
-
اندام
لغتنامه دهخدا
اندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ ف...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...