کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیسه
/pise/
معنی
۱. لکه.
۲. خال.
۳. (صفت) دارای لکۀ سیاه و سفید درهمآمیخته؛ ابلق: ◻︎ همه جانور در جهان گونهگون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی: ۲۰۱).
۴. پلنگ (بهمناسبت خالهای سیاه و پوست سفیدش).
۵. پول؛ پول نقد: ◻︎ کلهپز را پیسه دادم، کله ده، او پاچه داد / هرکه با کممایه سودا میکند پا میخورد (وحید: لغتنامه: پیسه).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پول، زر، وجه
دیکشنری
blotch, blotchy, brindle, brindled, pinto, piebald, pied, spot, stain
-
جستوجوی دقیق
-
پیسه
واژگان مترادف و متضاد
پول، زر، وجه
-
پیسه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دورو، مزور، منافق ۲. ابلق، دورنگ ۳. پیس، مبروص
-
پیسه
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) (ص .) 1 - لکة سیاه و سفید به هم آمیخته ، ابلق . 2 - مبتلا به برص .
-
پیسه
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (اِ.) پول ، پول نقد.
-
پیسه
لغتنامه دهخدا
پیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) سیاه و سپید بهم آمیخته که بتازی ابلق خوانند. و نیز گویند هر رنگ که با سپید آمیخته باشد. (برهان ). پیستک . (پهلوی ). دورنگ . ابلق . (برهان ). دورنگ وپلنگ و یوز را نیز به این مناسبت دورنگی [ پیسه ] گفته اند. (از انجمن آرا). ار...
-
پیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pise ۱. لکه.۲. خال.۳. (صفت) دارای لکۀ سیاه و سفید درهمآمیخته؛ ابلق: ◻︎ همه جانور در جهان گونهگون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی: ۲۰۱).۴. پلنگ (بهمناسبت خالهای سیاه و پوست سفیدش).۵. پول؛ پول نقد: ◻︎ کلهپز را پیسه دادم، کله ده، ...
-
واژههای مشابه
-
پیسَه
لهجه و گویش بختیاری
pisa سیاه و سفید.
-
کلاغ پیسه
لغتنامه دهخدا
کلاغ پیسه . [ ک َ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) غراب . کلاغ که رنگ سیاه و سپید دارد، کلاچه . کلاژه . قالنجه . زاغی . زاغچه . کلاغی که قسمی از پرهای آن سفید و قسمی سیاه است . غراب ابقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عقعق . عکه . کشکرک . (فرهنگ فارسی معین ). ز...
-
آسمان پیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ās[e]mānpise آسمان در حالی که لکههای پراکنده ابر در آن وجود دارد؛ آسمان پوشیده از لکههای ابر.
-
کلاغ پیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kalāqpise عقعق؛ عکه.
-
mackerel sky
آسمانپیسه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] آسمانی با مقدار قابلتوجهی اَبر پرساکومهای یا فرازکومهای با اجزای کوچک، شبیه به فلسهای ماهی ماکرو
-
پیسه ابلق
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ لَ) اسب دو رنگ .
-
پیسه شدن
لغتنامه دهخدا
پیسه شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اَبلق و دورنگ شدن . ابلق گردیدن . پیس شدن .
-
پیسه کردن
لغتنامه دهخدا
پیسه کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ابلق کردن . دورنگ ساختن . بدو رنگ کردن . پیس کردن : رایت دولت چنان فراخت که ابری پیسه ندانست کردسایه ٔ آنرا. ابوالفرج رومی .عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجزامکان پیسه کردن آن نیست در شمار.انوری .