کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیس
/pis/
معنی
کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکههای سفید باشد: ◻︎ چه قدر آوَرَد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس (سعدی۱: ۱۴۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ابرص، پیسه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیس
واژگان مترادف و متضاد
ابرص، پیسه
-
پیس
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) نوعی بیماری پوستی که بر روی پوست لکه های سفید پیدا می شود. 2 - (ص .) ابرص ، پیسه .
-
پیس
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ فر. ] (اِ.) نمایشنامه .
-
پیس
لغتنامه دهخدا
پیس . (اِ) پیست . پیسی . (زمخشری ). لکها که بربدن افتد. برص . (خلاص ). علتی که آنرا بعربی برص خوانند. (برهان ). برصاء. ابرص . (بحر الجواهر) (تاج المصادر). بیاض یظهر فی ظاهرالبدن و یغور و یکون فی سایرالاعضاء حتی یصیرلون البدن کله ابیض و یقال لهذاالنوع...
-
پیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیست› (پزشکی) pis کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکههای سفید باشد: ◻︎ چه قدر آوَرَد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس (سعدی۱: ۱۴۲).
-
پیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: pièce] (هنر) piyes نمایشنامه.
-
پیس
لهجه و گویش بختیاری
pis 1. نجس؛ 2. بىعرضه، شل و بىحال.
-
پیس
واژهنامه آزاد
کثیف، زشت
-
واژههای مشابه
-
پیس شدن
لغتنامه دهخدا
پیس شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دورنگ شدن . ابلق گشتن . خلنگ گردیدن . || به بیماری برص مبتلی گشتن .
-
پیس کردن
لغتنامه دهخدا
پیس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خلنگ کردن . دورنگ و ابلق ساختن . || ابراص . (تاج المصادر بیهقی ).
-
پیس اندام
لغتنامه دهخدا
پیس اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) ابرص . (منتهی الارب ). || مبروص . دارای پیسی . که اندامی مبتلی به برص دارد.
-
پیس اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pis[']andām مبتلا به مرض پیسی؛ کسی که اندامش لکههای سفید از مرض پیسی دارد.
-
پیس نویس
دیکشنری فارسی به عربی
کاتب مسرحي
-
پیسی،پیس
لهجه و گویش تهرانی
برص