کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیر و زمین گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیر ششم چرخ
لغتنامه دهخدا
پیر ششم چرخ .[ رِ ش ِ ش ُ چ َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب مشتری باشد.
-
پیر شهریار ثانی
لغتنامه دهخدا
پیر شهریار ثانی . [ ش َ یارِ ] (اِخ ) رجوع به پیر شهریار مذکور در فوق شود.
-
پیر صفه ٔ هفتم
لغتنامه دهخدا
پیر صفه ٔ هفتم . [ رِ ص ُف ْ ف َ / ف ِ ی ِ هََ ت ُ ] (اِخ ) مراد ستاره ٔ زحل است : آنکه پیر صفه ٔ هفتم سبکدل شد ز رشک از وقار تو بر او چندان گرانی آمده ست .سنائی .
-
پیر کشته ٔ غوغا
لغتنامه دهخدا
پیر کشته ٔ غوغا. [ رِ ک ُ ت َ / ت ِ ی ِ غ َ / غُو ] (اِخ ) کنایه از عثمان بن عفان است . (آنندراج ).
-
پیر لقمان برلاس
لغتنامه دهخدا
پیر لقمان برلاس . [ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به لقمان برلاس شود. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 207). در چ خیام امیر شیخ لقمان برلاس آمده است .
-
پیر هشت خلد
لغتنامه دهخدا
پیر هشت خلد. [ رِ هََ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رضوان . خادم بهشت . رضوان . (آنندراج ).
-
استاش د سن پیر
لغتنامه دهخدا
استاش د سن پیر. [ اُ دُ س َ ی ِ ] (اِخ ) رجوع به سن پیر (اُستاش دُ) شود.
-
پیر داش مشدی
لهجه و گویش تهرانی
جاهل قدیمی
-
جستوجو در متن
-
lander
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زمین گیر
-
زمین گیر
دیکشنری فارسی به عربی
حظ , کسيح
-
تخته بند،() شدن
لهجه و گویش تهرانی
مریض زمین گیر و بستری، سینه پهلو،چایمان سخت
-
زمین گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) درمانده ، ناتوان .
-
ground-hugging
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زمین گیر شدن
-
غافل گیر
لغتنامه دهخدا
غافل گیر. [ ف ِ ] (نف مرکب ) کسی که بی خبر بر کسی حمله ور شود. (آنندراج ).غافل گیرنده . سگ غافلگیر، سگ هرزه مَرَس : بکش سگ را مهل تا پیر گردد که چون شد پیر غافل گیر گردد.|| (ن مف مرکب ) به غفلت گرفته شده . و با کلمات کردن و شدن و گشتن ترکیب شود: غافل...
-
پِیْلِنْگو
لهجه و گویش گنابادی
peylengow در گویش گنابادی یعنی زمین زدن کسی ، گیر دادن پا به پای کسی در حال حرکت بطوری که زمین بخورد و به زمین بیفتد.