کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیر و استاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیر و استاد
لغتنامه دهخدا
پیر و استاد. [ رُ اُ ] (اِ مرکب ) مرشد کامل و معلم : هرچه از پیر و استاد دانسته بودن بکار بردن ؛ همگی تجربه و دانائی و علم خود بکار بردن . هرچه از پیرو استاد دانستن گفتن . گفتن آموخته ها و بکار داشتن تجربه ها بجمله .
-
واژههای مشابه
-
پیَّر
لهجه و گویش گنابادی
piyar در گویش گنابادی یعنی پدر ، بابا
-
کلاته پیر
لغتنامه دهخدا
کلاته پیر.[ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
نخل پیر
لغتنامه دهخدا
نخل پیر. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
هفت پیر
لغتنامه دهخدا
هفت پیر. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
هندوی پیر
لغتنامه دهخدا
هندوی پیر. [هَِ ی ِ پی ] (اِخ ) هندوی باریک بین . زحل . (برهان ).
-
گنده پیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gandepir پیر فرتوت؛ سالخورده؛ کمپیر.
-
پیر خسیس
لغتنامه دهخدا
پیرخسیس . [ رِ خ َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب زحل . (آنندراج ). || کنایه از شیطان . (آنندراج ).
-
پیر باباجارو
لغتنامه دهخدا
پیر باباجارو. [ رِو ] (اِ مرکب ) .
-
پیر باباغیبی
لغتنامه دهخدا
پیر باباغیبی . [ رِ غ َ ] (اِخ ) نامی است که گاهی حسین کرد شبستری بخود میدهد.
-
پیر برناوش
لغتنامه دهخدا
پیر برناوش . [ رِ ب ُ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا وفلک باشد. پیر برناتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 164).
-
پیر تسلیم
لغتنامه دهخدا
پیر تسلیم . [ رِ ت َ ] (اِخ ) لقب مولانا نظام الدین عبدالرحیم خوافی ، از علماء معاصر ملک معزالدین حسین کرت . مقیم دارالسلطنه ٔ هرات . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 384).
-
پیر جادو
لغتنامه دهخدا
پیر جادو. [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیرساحر. جادوی پیر. || (ص مرکب ) پیرْجادو در ساحری عمر گذارده . در جادویی بس ماهر : یکی نام او بی درفش بزرگ گوی پیر جادوی سینه سترگ . دقیقی .همه پیش او دین پژوه آمدندوزان پیر جادو ستوه آمدند. دقیقی .بدو گفت کا...
-
پیر خدای
لغتنامه دهخدا
پیر خدای . [ رِ خ ُ ] (اِخ ) کنایه از عثمان بن عفان است . (از آنندراج ).