کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیر میخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیر شدن
لغتنامه دهخدا
پیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیرینه سال گشتن . کلانسال گشتن . شیر شدن موی . (مجموعه ٔ مترادفات ). کافور در محاسن کشیدن . مژگان سفید کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ). مشک را کافور کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ). کهن سال شدن . بسالخوردگی رسیدن . تقنر. (منته...
-
پیر صحبت
لغتنامه دهخدا
پیر صحبت . [ رِ ص ُ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرشد. راهنما. دلیل . پیر طریقت : نخست موعظه ٔ پیر صحبت این حرفست که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.حافظ.
-
پیر صدساله
لغتنامه دهخدا
پیر صدساله . [ رِ ص َ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیری که سال عمرش بصد رسیده باشد. || (اِخ ) رجوع به پیر سیصدساله و رجوع به پیر صوفی شود.
-
پیر صوفی
لغتنامه دهخدا
پیر صوفی . [ رِ ] (اِخ ) پیر صدساله . پیر درویش حسین است . و پسر مولانا محمد خواجوست . و با آنکه صوفی صافی بود بصنعت طبابت اشتغال می نمود و مردم مریض را علاج میفرمود. پس بحقیقت طبیب امراض بدنی و امراض نفسانی بوده و ازاله ٔ جمیع امراض انسانی می نموده ...
-
پیر طریقت
لغتنامه دهخدا
پیر طریقت . [ رِ طَ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مراد. مرشد. شیخ . پیر. شیخ ِ ارشاد. قطب : جوابش داد آن پیر طریقت که ده چیز است در معنی حقیقت . عطار.طاقت جور زبانها نیاورد و شکایت پیش پیر طریقت برد. (گلستان ).
-
پیر عمران
لغتنامه دهخدا
پیر عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 35هزارگزی جنوب باختری سقز و 15هزارگزی جنوب شوسه ٔ سقز به بانه . کوهستانی ، سردسیر. دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و توتون و لبنیات . شغل اهالی زراعت و ...
-
پیر فرشته
لغتنامه دهخدا
پیر فرشته . [ رِ ف ِ رِ ت َ ] (اِخ ) خواجه ابوالوفاء خوارزمی . از کبار اولیا. مردی فرشته سرشت و خوش خلق و بعلوم ظاهریه و حقیقیه و علوم غریبه دانا و در علم ادوار و موسیقی بی نظیر روزگار خود. این رباعی حاکی از طبع شعر و شاعری اوست :بد کردم و اعتذار بدت...
-
پیر فلک
لغتنامه دهخدا
پیر فلک . [ رِ ف َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب زحل است . (برهان ).
-
پیر قوزولو
لغتنامه دهخدا
پیر قوزولو. [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر گوژپشت . سالخورده ٔ پشت دوتا.
-
پیر کار
لغتنامه دهخدا
پیر کار. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استادکار. دانای کار : کدو خوش بنزدیک نرگس بکارسفارش چه حاجت تویی پیر کار.ظهوری (از آنندراج ).
-
پیر کردن
لغتنامه دهخدا
پیر کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسالخوردگی رساندن . فرتوت و کهنسال گردانیدن . اشابة. تشییب : تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو.چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن . نظامی .داغ فرزند مرا پیر ...
-
پیر کفتار
لغتنامه دهخدا
پیر کفتار. [ رِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیری بد.
-
پیر کلا
لغتنامه دهخدا
پیر کلا. [ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 125 بخش انگلیسی ).
-
پیر کنعان
لغتنامه دهخدا
پیر کنعان . [ رِ ک َ ] (اِخ ) پیر کنعانی . کنایه از یعقوب پیغمبر. (غیاث ) : شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت .حافظ.
-
پیر کوچکان
لغتنامه دهخدا
پیر کوچکان . (اِخ ) دهی از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. واقع در 62هزارگزی جنوب بمپورو 1هزارگزی خاور شوسه ٔ بمپور به چاه بهار. کوهستانی ،گرمسیر، مالاریائی . دارای 220 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و خرما و برنج و ذرت . شغل اهال...