کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیروزه گون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیروزه رنگ
لغتنامه دهخدا
پیروزه رنگ . [ زَ / زِ رَ ] (ص مرکب ) برنگ پیروزه . پیروزه فام . دارای لون فیروزه ای . کبود. فیروزجی : همه جامه ها کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ . فردوسی .درو جرم گردون چو در قعر قلزم یکی دیگ پیروزه رنگ مدور. خاقانی .بسیچنده در آب ...
-
پیروزه سلب
لغتنامه دهخدا
پیروزه سلب . [ زَ / زِ س َ ل َ ] (ص مرکب ) دارای پوششی برنگ فیروزه : تا عرض دهد لشکر پیروزه سلب رابر پشته و بالای زمین راجل و راکب .سوزنی .
-
پیروزه طشت
لغتنامه دهخدا
پیروزه طشت . [ زَ / زِ طَ ] (اِ مرکب ) طشتی از فیروزه . تشت فیروزه . || مجازاً، آسمان : مرا دل چون تنور آهنین شداز آن طوفان همی بارم بدامن درین پیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شد بیجاده معدن اگر نه سرنگونسارستی این طشت لبالب بودی از خون دل من .خاقانی...
-
پیروزه فام
لغتنامه دهخدا
پیروزه فام . [ زَ/ زِ ] (ص مرکب ) پیروزه رنگ . برنگ و گونه ٔ فیروزه .
-
پیروزه فامی
لغتنامه دهخدا
پیروزه فامی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) فیروزجی . فیروزه ای .
-
پیروزه قبا
لغتنامه دهخدا
پیروزه قبا. [ زَ / زِق َ ] (اِ مرکب ) قبای برنگ فیروزه . آبی . کبود. || (ص مرکب ) دارای قبای فیروزه رنگ : خوش است بدیدار شما عالم ازیراحوران نکوطلعت و پیروزه قبائید.ناصرخسرو.
-
پیروزه گرد
لغتنامه دهخدا
پیروزه گرد. [ زَ گ ِ ] (اِخ ) نام شهری بناکرده ٔ پرویز پادشاه ایران ، اکنون به بروگرد معروف است . (انجمن آرای ناصری ).
-
پیروزه گنبد
لغتنامه دهخدا
پیروزه گنبد. [ زَ / زِ گُم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) گنبد پیروزه ای . گنبد از فیروزه . || کنایه از فلک و آسمان : کوس وحدت زن در این پیروزه گنبد کاندرواز نوای کوس وحدت بر، نوائی برنخاست .خاقانی .
-
پیروزه مغفر
لغتنامه دهخدا
پیروزه مغفر. [ زَ / زِ م ِ ف َ ](اِ مرکب ) کنایه از فلک و آسمان باشد. (آنندراج ).
-
حصن پیروزه
لغتنامه دهخدا
حصن پیروزه . [ ح ِ ن ِ زَ ] (اِخ ) حصار پیروزه . (انجمن آرای ناصری ). حصن فیروزه .
-
طاق پیروزه
لغتنامه دهخدا
طاق پیروزه . [ ق ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از آسمان : از آنگه که بردم به اندیشه راه در این طاق پیروزه کردم نگاه .نظامی .
-
پیروزه تشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] piruzetašt = پیروزهگنبد
-
پیروزه چادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] [قدیمی، مجاز] piruzečādor ۱. خیمۀ پیروزهرنگ.۲. [مجاز] آسمان.
-
پیروزه سلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] piruzesalab دارای جوشن یا جامۀ پیروزهرنگ.
-
پیروزه فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فیروزهفام› [قدیمی] piruzefām پیروزهرنگ؛ به رنگ پیروزه.