کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیره عیوضیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیره عیوضیان
لغتنامه دهخدا
پیره عیوضیان . [ رَ ع َ وَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 39/5 هزارگزی شمال کلیبر و39/5 هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل ،مایل بگرمی ، مالاریائی . دارای 147تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل ا...
-
واژههای مشابه
-
پیره خر
لغتنامه دهخدا
پیره خر. [ رَ / رِخ َ ] (اِ مرکب ) پیرخر. خرپیر. خر بسیار سالخورده .
-
پیره خلیل
لغتنامه دهخدا
پیره خلیل . [ رَ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 20هزارگزی شمال خاوری گرمی و 80هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار.جلگه ، گرمسیر. دارای 101 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و...
-
پیره زکریا
لغتنامه دهخدا
پیره زکریا. [ رَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) از خلفاء شیخ صفی الدین اردبیلی . (حبیب السیر چ طهران ج 2 ص 327 وچ خیام ج 4 ص 421 که اینجا بغلط بیره چاپ شده است ).
-
پیره زن
لغتنامه دهخدا
پیره زن . [ رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) پیرزن . مقابل پیره مرد. رجوع به پیرزن شود: پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان و فراشان و پیره زنان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردند. (تاریخ بیهقی ).چراغ پیره زن گر خوش نسوزدفتیله ...
-
پیره سر
لغتنامه دهخدا
پیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون . سالخورده : یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام . فردوسی .پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی .فردوسی .پدر پیره سر بود و برنا دلیرببسته م...
-
پیره غلام
لغتنامه دهخدا
پیره غلام . [ رَ / رِ غ ُ ] (اِ مرکب ) رجوع به پیرغلام شود.
-
پیره قشلاق
لغتنامه دهخدا
پیره قشلاق . [ رَ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان . واقع در6هزارگزی شمال ماه نشان و 1هزارگزی راه مالرو عمومی . جلگه ، معتدل . دارای 50 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔقزل اوزن . محصول آنجا غلات و برنج . شغل اهالی زراعت و راه...
-
پیره لر
لغتنامه دهخدا
پیره لر. [ رِ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 27هزارگزی شمال کلیبر و 27هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل ، مایل بگرمی . دارای 106 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سلین و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زر...
-
پیره ماشان
لغتنامه دهخدا
پیره ماشان . [ رِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 22/5 هزارگزی شمال کلیبر و 22/5 هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل . دارای 457 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ سلین ، محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی ...
-
پیره مرد
لغتنامه دهخدا
پیره مرد. [ رَ / رِ م َ ] (اِ مرکب ) پیرمرد. مقابل پیره زن . مردسالخورده . کهنسال . رجوع به پیرمرد شود : گفت جوانمرد شو ای پیره مردکاینقدرت بود ببایست خورد.نظامی .
-
پیره یوسفان
لغتنامه دهخدا
پیره یوسفان . [ رَ س ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در 13هزارگزی جنوب باختری اهر. و دو هزار و پانصد گزی شوسه ٔتبریز به اهر. کوهستانی ، معتدل ، دارای 422 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت...
-
پیره یوسفان
لغتنامه دهخدا
پیره یوسفان . [ رَ س ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 19/5 هزارگزی شمال کلیبر و 19/5 هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل ، دارای 181 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری .صنا...
-
سیدآباد پیره
لغتنامه دهخدا
سیدآباد پیره . [ س َی ْ ی ِ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار. دارای 156 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، زیره و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).