کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیره زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیدآباد پیره
لغتنامه دهخدا
سیدآباد پیره . [ س َی ْ ی ِ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار. دارای 156 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، زیره و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
پیره زال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pirezāl = پیرزال
-
پیره سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیرسر› [قدیمی] piresar ۱. پیر؛ سالخورده.۲. سپیدموی: ◻︎ پدر پیرهسر بود و برنا دلیر / ببسته میان را به کردار شیر (فردوسی۲: ۷۲۶).
-
پیره طفل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] piretefl ۱. پیر کمعقل که رفتارش مانند کودکان باشد.۲. طفلی که چهرۀ چروکیده مانند چهرۀ پیران داشته باشد.
-
پیره مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piremard پیرمرد؛ مرد پیر؛ مرد سالخورده.
-
پیره سگ
لهجه و گویش تهرانی
سگ پیر؛توهین
-
پیر کفتال،پیره کقتار
لهجه و گویش تهرانی
پیر نادان و ناتوان
-
جستوجو در متن
-
ساحرة
دیکشنری عربی به فارسی
زن جادوگر , ساحره , پيره زن , فريبنده , افسون کردن , سحر کردن , مجذوب کردن
-
برد عجوز
فرهنگ فارسی معین
(بَ دِ عَ) [ ع . ] (ص .) سرمای پیره - زن ، هفت روز آخر زمستان .
-
تنور عجوز
لغتنامه دهخدا
تنور عجوز. [ ت َ رِ ع َ ] (اِخ ) اشاره به مبداء بلا و فتنه و اشاره به قصه ٔ طوفان که از تنور پیره زنی که در کوفه بود آب بجوشید. (انجمن آرا). رجوع به تنور پیره زن شود.
-
عجوزة
لغتنامه دهخدا
عجوزة. [ ع َ زَ ] (ع ص ، اِ) پیره زن . (اقرب الموارد). عجوز است در لغت ردیه . (منتهی الارب ). العجوز فی لغة. (اقرب الموارد).
-
علکد
لغتنامه دهخدا
علکد. [ ع ِ ک ِ ] (ع ص ) درشت و سطبر. (منتهی الارب ). غلیظ. (اقرب الموارد). || پیره زن نیک زیرک . || زن کوتاه بالای آکنده گوشت خوار کم خیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد درشت اندام سطبر. (منتهی الارب ).
-
عوزب
لغتنامه دهخدا
عوزب . [ ع َ زَ ] (ع اِ) گنده پیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پیره زن . (ناظم الاطباء). عجوز. واو آن زائد است بجهت الحاق . (از اقرب الموارد).
-
کنده پیر
لغتنامه دهخدا
کنده پیر. [ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) زن پیر و پیره زال . (ناظم الاطباء). رجوع به گنده پیر و المعرب جوالیقی ص 272 شود.
-
چرخ پیرزن
لغتنامه دهخدا
چرخ پیرزن . [ چ َ خ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ پنبه ریسی . چرخ نخریسی .چرخ . چرخی که زنان بدان وسیله پنبه را تبدیل به نخ کنند. چرخ نخریسی است ، و چون غالباً پیره زنان پشت آن چرخ نشینند و پنبه ریسی کنند در تداول عامه بدین صفت موصوف شده است . ...