کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیرای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیرای
لغتنامه دهخدا
پیرای . (اِخ ) (ساره ) نام نهری است در جمهوری بولیویا از جمهوری های امریکای جنوب و آن از دامنه های جنوب غربی جبال کوشان سرچشمه گیرد و بسوی شمال غربی روان گردد وپس از طی 1600 هزار گز بدو نهر گوآبای و شیموره پیوندد و نهر ماموره را بوجود آورد که خود بنه...
-
پیرای
لغتنامه دهخدا
پیرای . (فعل امر) امر از پیراستن . || (نف مرخم ) زینت دهنده باشد که سرتراش و باغبان است چه کسی که شاخهای زیادتی درخت راببرد او را بستان پیرا گویند. (برهان ). پیراینده . || (اِمص ) پرداختن و مستعد کردن . (برهان ).- اورنگ پیرای : برستم رکابی روان کرده ...
-
واژههای مشابه
-
سخن پیرای
لغتنامه دهخدا
سخن پیرای . [ س ُ خَم ْ ] (نف مرکب ) آنکه سخن را تهذیب کند. فصیح . شیوا. بلیغ : در خجالت باشد از طبع سخن پیرای خویش تا خوش آید یا نیاید شعر او بر شیخ و شاب . سوزنی .چیست زرّ و گل به دست الا که خارپای عقل صید خاری کی شود عقل سخن پیرای من . خاقانی .گر ...
-
موی پیرای
لغتنامه دهخدا
موی پیرای . (نف مرکب ) که به پیرایش موی بپردازد. که موهای اضافی گیسو یا ریش بسترد و بپیراید.دلاک . سلمانی . موی استر. (از یادداشت مؤلف ). مزین . (دهار). آرایشگر. پیرایشگر. و رجوع به موی استر شود.
-
ناخن پیرای
لغتنامه دهخدا
ناخن پیرای . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) گاز. (لغت اسدی ). ناخن چین . (آنندراج ). آلتی است برای بریدن و زدن ناخن . (شعوری ). افزاری باشد که استادان سرتراش و حجام ناخن بدان گیرند. (برهان قاطع). از ناخن + پیرای ، پیراینده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مقراضی که بد...
-
پوست پیرای
لغتنامه دهخدا
پوست پیرای . (نف مرکب ) رجوع به پوست پیرا شود.
-
پوستین پیرای
لغتنامه دهخدا
پوستین پیرای . (نف مرکب ) پوستین دوز. فراء. واتگر : بخارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طمع پوستین پیرای . کسائی . || و انوری در بیت ذیل از پوستین پیرای معنی مؤدب و مهذب یا عذاب دهنده و شکنجه کننده خواسته است : گر حسودت بسیست عاجز نیست اژ...
-
بستان پیرای
لغتنامه دهخدا
بستان پیرای . [ ب ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) بستان پیرا. بوستان پیرا. رجوع به بستان پیرا و بوستان پیرای شود.
-
چمن پیرای
لغتنامه دهخدا
چمن پیرای . [ چ َ م َ ] (نف مرکب ) باغبان (آنندراج ). پیراینده ٔ چمن . آنکه چمن را پیراید. چمن پیرا. مرادف چمن آرای و چمن ساز و چمن طراز. و رجوع به چمن پیرا شود. || (اِ مرکب )آلت چمن بری و چمن زنی . رجوع به چمن بر و چمن زن شود.
-
دات پیرای
لغتنامه دهخدا
دات پیرای . (اِخ ) ابن شاپوربن مهریار (دستور) نویسنده ٔ نسخه ای از وچر کرت دینیک به سال 609 یزدگردی در کرمان (خرده اوستا گزارش پورداود ص 80).
-
جستوجو در متن
-
پوستین پیرایی
لغتنامه دهخدا
پوستین پیرایی . (حامص مرکب ) عمل پوستین پیرای .
-
ناخن پیرا
لغتنامه دهخدا
ناخن پیرا. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ناخن گیر. ناخن چین . ناخن پیرای . رجوع به ناخن پیرای شود : و اگر بدین کفایت نکند به ناخن پیرا بردارند تا خون تمام برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
ناخن پیراء
لغتنامه دهخدا
ناخن پیراء. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ناخن پیرا. ناخن پیرای . مقص . مقراض : و سنبل را نخست با ناخن پیراء ببرند پس اندر هاون بکوبند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به ناخن پیرا و ناخن پیرای شود.