کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیراهیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیراهیدن
/pirāhidan/
معنی
= پیراستن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیراهیدن
لغتنامه دهخدا
پیراهیدن . [ دَ ] (مص ) دباغت دادن چیزی را. (آنندراج ). پیراستن .
-
پیراهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] pirāhidan = پیراستن
-
جستوجو در متن
-
پیراه
لغتنامه دهخدا
پیراه . (اِمص ) اسم از پیراهیدن . رجوع به پیراهیدن شود. || (نف مرخم ) پیراهنده . دباغ . (آنندراج ).
-
پیرائیدن
لغتنامه دهخدا
پیرائیدن . [ دَ ] (مص ) پیراستن . رجوع به پیراهیدن و رجوع به پیراستن شود.
-
دباغی
لغتنامه دهخدا
دباغی . [ دَب ْ با ] (حامص ) آشگری . دباغت . دباغت پوست . پیراهیدن پوست . پیراهش پوست . پیراستن پوست . دبغ. (منتهی الارب ).
-
پیراییدن
لغتنامه دهخدا
پیراییدن . [ دَ ] (مص ) پیراستن . پیرایستن . زینت دادن . پیراهیدن : تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود.منوچهری .
-
محس
لغتنامه دهخدا
محس . [ م َ ] (ع مص ) به دست مالیدن پوست و پیراستن آن را. (از منتهی الارب ). دباغی کردن پوست . و اصل آن المعس به تبدیل عین به حاء است . (از تاج العروس ). پیراهیدن پوست .
-
براه
لغتنامه دهخدا
براه . [ ب ُ ] (نف ) قطعکننده . قاطع. برّنده . برّا. و این کلمه در «ناخن براه » جزو دوم است از کلمه ٔ مرکب و در بیت ذیل مستقل بکار رفته است : بپوشی همان پوستین سیاه یکی کارد بستان تو با خود براه .(یادداشت بخط مؤلف از فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2822).و نی...
-
دباغت
لغتنامه دهخدا
دباغت . [ دِ غ َ ] (ع مص ) آشگری . دباغة. پوست پیرایی . آش کردن . پوست پیراستن . آش نهادن . حرفه ٔ دباغ . دباغی . پیراستن چرم . پیرایش پوست . پیراستن و پاک کردن پوست . (غیاث اللغات ). دباغی کردن . پیراهش . پیراهیدن . دبغ. دباغ . (منتهی الارب ) : وآن ...