کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیراهن خواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیراهن یاجامه گشاد
دیکشنری فارسی به عربی
بلوزة
-
سردست پیراهن مردانه
دیکشنری فارسی به عربی
کفة
-
پیراهن گشاد و کوتاه
دیکشنری فارسی به عربی
کيس
-
این پیراهن قشنگ را از کجا خریدی؟÷ ÷
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ne(n) pirun-e qašang-ed kiyâ-de behriya? طاری: in perun-e qešeng-ed kâyâ-vâ behriya? طامه ای: ni piron-e xošgel-ed keɹe-de bo:riye? طرقی: in pörâhun-e qešeng-ed kâ-de behrinda (/behriya)? کشه ای: in porun-e qešeng-ed kâ-de behriya? نطنزی: ne...
-
حیف از (/ حیف) این پیراهن (= معرفه) که پاره شد.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: heyf-e ne(n) pirun ke bederniyâ / pâra bebo. طاری: hayf-e in perun go behvariyâ / pâra bebo. طامه ای: heyf-e ni pirone ke pâre bobo. طرقی: hayf-e in pörâhune ke behvariyâ / pâra bebo. کشه ای: hayf-e in porun go behvariyâ / pâra bebo. نطنزی: ...
-
پیراهن بی استین یا با استین که مرد وزن میپوشیده اند
دیکشنری فارسی به عربی
سترة
-
جستوجو در متن
-
قميص
دیکشنری عربی به فارسی
لباس خواب يا زير پيراهن زنانه , پيراهن , پيراهن پوشيدن
-
chemise
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شبیه سازی، لباس خواب یا زیر پیراهن زنانه
-
خواب جامه
لغتنامه دهخدا
خواب جامه . [ خوا / خام َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لباس خواب . (ناظم الاطباء). پیراهن بلند که گاه خواب پوشند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن یعقوب . از انبیای معروف بنی اسرائیل و یکی از دوازده فرزند یعقوب پیغمبر بود و حسن او شهرت جهانگیر داشت . به عزیزی مصر رسید. داستان او چنین است که شبی در خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره پیش پایش سر نهاده اند. رؤیای خوی...
-
حبیبه ٔ عدویه
لغتنامه دهخدا
حبیبه ٔ عدویه . [ ح َ ب َ ی ِ ع َ وی ی َ ] (اِخ ) از ابومحمد عبداﷲ مکی آمده که : حبیبه ٔ عدویه از عابدات بصره بود. وی هرگاه که نماز خفتن میگزارد بر بام می ایستاد و معجر و پیراهن بر خود می پوشید و می گفت : «خدایا ستاره ها فرورفتند و دیده ها به خواب شد...
-
باژگونه
لغتنامه دهخدا
باژگونه . [ ن َ / ن ِ ](ص مرکب ) واژگونه . عکس . قلب . (برهان قاطع). سرنگون .منکوس . ناراست . (ناظم الاطباء). اندروا. وارونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . باشگونه . واژونه : همه یاوه همه خام و همه سست معانی باژگونه تا پساوند. رودکی .ای پرغونه و باژگون...
-
صبوری
لغتنامه دهخدا
صبوری .[ ص َ ] (حامص ) در کار تعجیل نکردن . (غیاث اللغات ). بردباری . تحمل . شکیبائی : که ایزد تعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند و دست بصبوری زنند ضایع ننماید. (تاریخ بیهقی ). حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند...
-
بابک
لغتنامه دهخدا
بابک . [ ب َ ] (اِخ ) یا پاپَک پادشاه عظیم الشأنی که اردشیر دخترزاده ٔ او بود و او را بدان سبب اردشیر بابکان گفتندی . (برهان ) . شاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ) (اوبهی ). نام پادشاه پارس ، نبسه ٔ دخترین او را اردشیر ...
-
طلعت
لغتنامه دهخدا
طلعت . [ طَ ع َ ] (ع اِ) طلعة. دیدار. یقال : حیااﷲ طلعته ؛ ای ابقا رؤیته او وجهه . (منتهی الارب ). روی . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). وجه : ای از رخ تو یافته زیبائی او رنگ افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ . شهید.در این تفکر بودندکآفتاب ملوک شعاع ط...