کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیران سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیران سر
/pirānsar/
معنی
روزگار پیری؛ سر پیری: ◻︎ به پیرانسر اکنون برآوردگاه / بگردیم یک با دگر بیسپاه (فردوسی: ۴/۱۱۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیران سر
لغتنامه دهخدا
پیران سر. [ س َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرانه سر. ایام پیری . سر پیری . بروزگار کهنسالی : بار خدا بعبدلی را چه بودکزپس پیران سر دیوانه شد. معروفی بلخی .ببینی کزین بی هنر دخترم چه رسوایی آمد به پیران سرم . فردوسی .همی گفت کاندر جهان کس ندیدبه پیران سر ...
-
پیران سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیرانهسر› [قدیمی] pirānsar روزگار پیری؛ سر پیری: ◻︎ به پیرانسر اکنون برآوردگاه / بگردیم یک با دگر بیسپاه (فردوسی: ۴/۱۱۵).
-
واژههای مشابه
-
پیران ویسه
لغتنامه دهخدا
پیران ویسه . [ ن ِ س َ ] (اِخ ) پیران . سردار افراسیاب تورانی . رجوع به پیران شود.
-
پیران سال
لغتنامه دهخدا
پیران سال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) ایام پیری . روزگار پیری . گاه پیری : گفت کاندیشه نیستت ز وبال که نهی تهمتم به پیران سال . ناصرخسرو.دوستان هیچ مپرسید که چون شد حالم با جوانی نظر افتاد بپیران سالم .حسن دهلوی .
-
پیران شاه
لغتنامه دهخدا
پیران شاه . (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری ایزه . کوهستانی ، گرمسیر. دارای 165 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آنجا گندم و جو. شغل اهالی زراعت . راه مالرو است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
پیران کهنه
لغتنامه دهخدا
پیران کهنه . [ ک ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 20 هزارگزی جنوب باختری دژ شاهپور و یک هزارگزی پیرانشاه . دامنه ، سردسیر دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و مختصر برنج و لبنیات . شغل اهالی زر...
-
پیران گشنسپ
لغتنامه دهخدا
پیران گشنسپ . [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) نام مردی از مردم ری . از اعضاء خانواه ٔ معروف مهران بعهد ساسانیان . وی مرزبان گرزان واران و فرمانده چندین هزار سوار بود. (ترجمه ٔایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 126 و حاشیه ٔ ص 159).
-
چشمه پیران
لغتنامه دهخدا
چشمه پیران . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که فعلاً مخروبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
پیران سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pirānsāl زمان پیری؛ روزگار پیری: ◻︎ گفت کاندیشه نیستت ز وبال / که نهی تهمتم به پیرانسال (ناصرخسرو: لغتنامه: پیرانسال).
-
جستوجو در متن
-
زوبین
فرهنگ نامها
(تلفظ: zubin) (در قدیم) نوعی نیزهی کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز ؛ (در اعلام) نام پسر پیران و نام پسر کاووس .
-
سر تابیدن
لغتنامه دهخدا
سر تابیدن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن : برهمنان را چندانکه دید سر ببریدبریده به سر آن کز هدی بتابد سر. فرخی .گر نتابی سر ز دانش از تو تابد آفتاب وز سعادت ای پسر بر آسمان سایدت سر. ناصرخسرو.جوانا سر متاب از پند پیران که پند پیر از بخت جوان ب...
-
سر فروبردن
لغتنامه دهخدا
سر فروبردن . [ س َ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سر فرودآوردن بزرگداشت را. تعظیم و تکریم نمودن . احترام کردن : به نزدیک تختش فروبرد سرجهاندیده پیران گرفتش ببر. فردوسی .چو بشنید بیژن فروبرد سرزمین را ببوسید و آمد بدر. فردوسی . || پرداختن به . مشغول شدن : چو...
-
پیره سر
لغتنامه دهخدا
پیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون . سالخورده : یکی پیره سر بود هیشوی نام جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام . فردوسی .پدر پیره سر شد تو برنادلی ز دیدار پیران چرا بگسلی .فردوسی .پدر پیره سر بود و برنا دلیرببسته م...