کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیراستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیراستن
/pirāstan/
معنی
۱. برش دادن.
۲. تراش دادن.
۳. بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوشنما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخههای زائد درخت، یا زدن موی سر: ◻︎ روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری: ۱۶۱)، ◻︎ سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی: ۸۶۳).
۴. دباغت کردن پوست حیوانات.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیرایه کردن، زینت کردن، مزین کردن
۲. زدایش
۳. زدودن، صیقلدادن
۴. رفو کردن، وصله کردن
فعل
بن گذشته: پیراست
بن حال: پیرا
دیکشنری
adorn, arrange, deck, decorate, edify, embellish, ornament, polish, refine, titivate, trim
-
جستوجوی دقیق
-
پیراستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیرایه کردن، زینت کردن، مزین کردن ۲. زدایش ۳. زدودن، صیقلدادن ۴. رفو کردن، وصله کردن
-
پیراستن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص ل .) 1 - کم کردن و کاستن برای زیبا ساختن . 2 - آرایش کردن . 3 - صیقل دادن .
-
پیراستن
لغتنامه دهخدا
پیراستن . [ ت َ ] (مص ) مقابل آراستن . پیرایستن . کم کردن از چیزی برای زینت و خوش آیند شدن و زیبا گشتن چون پیراستن موی سر و درخت و جز آن . پیرایش کردن . نازیبا دور کردن . (شرفنامه ). تنقیح . تهذیب . زینت کردن با کاستن نه افزودن که آرایش باشد. کم کردن...
-
پیراستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پیراییدن، پیراهیدن› pirāstan ۱. برش دادن.۲. تراش دادن.۳. بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوشنما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخههای زائد درخت، یا زدن موی سر: ◻︎ روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری: ۱۶۱)، ◻︎ سرو...
-
پیراستن
دیکشنری فارسی به عربی
زين , لباس , هالة
-
واژههای مشابه
-
پوست پیراستن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص م .) دباغی کردن .
-
شاخ پیراستن
لغتنامه دهخدا
شاخ پیراستن . [ ت َ ] (مص مرکب )زدن شاخه های درخت . شاخ زدن . رجوع به شاخ زدن شود.
-
ناخن پیراستن
لغتنامه دهخدا
ناخن پیراستن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیراستن ناخن . کوتاه کردن ناخن . ناخن گرفتن . ناخن چیدن .- ناخن پیراستن از چیزی ؛ دست کشیدن از آن . بترک آن گفتن . رها کردن آن . وانهادن آن :بپیرای از طمع ناخن به خرسندی که از دستت چو این ناخن بپیرائی همه کارت ب...
-
پوست پیراستن
لغتنامه دهخدا
پوست پیراستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آش نهادن پوست حیوان . آش نهادن پوست و مهیای جامه کردن . دبغ. دباغ . دباغت . دباغی . سلم . (یا سلم ، پیراستن پوست به سَلَم است ). (تاج المصادر بیهقی ). || سخت عذاب و شکنجه دادن چنانکه امروز پوست کندن گویند : پوستینم م...
-
خاک پیراستن
لغتنامه دهخدا
خاک پیراستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خاک را تزیین کردن . کنایه از پیرایه و علایق دنیا بر پیکر خاکی خود بستن : خاک پیراستن چه کار بودحامل خاک خاکسار بودگر کسی پرسدت که دانش پاک ز آدمی خیزد آدمی از خاک گو گلاب از گل و گل از خار است نوش در مهره مهره در مار ...
-
جستوجو در متن
-
ویراستن
لغتنامه دهخدا
ویراستن . [ ت َ ] (مص ) پیراستن . رجوع به پیراستن شود.
-
outdressing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیراستن
-
تشذیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašzib پیراستن.