کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیداوسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیداوسی
/pa(e)ydāvasi/
معنی
سکهای معادل پنجدینار: ◻︎ که بر پهلوی موبد پارسی / همی نام راندش به پیداوسی (فردوسی۱: ۱۳۷۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیداوسی
فرهنگ فارسی معین
(پَ وَ) (اِ.) نک پنداوسی .
-
پیداوسی
لغتنامه دهخدا
پیداوسی . [ وَ / وِ ] (اِ) درمی که در زمان کیان رایج بوده ، و هر درمی به پنج دینار خرج میشده است . (برهان ) : هزار و صد و شصت قنطار بوددرم بد کزو پنج دینار بودکه بر پهلوی موبد پارسی همی نام بردش به پیداوسی . فردوسی .نخستین صد و شصت پیداوسی که پیداوسی...
-
پیداوسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پنداوسی، بنداوسی› [قدیمی] pa(e)ydāvasi سکهای معادل پنجدینار: ◻︎ که بر پهلوی موبد پارسی / همی نام راندش به پیداوسی (فردوسی۱: ۱۳۷۲).
-
جستوجو در متن
-
بنداوسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bendāvosi = پیداوسی
-
پنداوسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pa(e)ndāvasi = پیداوسی
-
بنداوسی
فرهنگ فارسی معین
(بِ اُ) ( اِ.) درمی بود پنج برابر دینار. پیداوسی هم گفته شده .
-
بنداوسی
لغتنامه دهخدا
بنداوسی . [ ب ِ وُ / ب َوَ ] (اِ) پنداوسی . پیداوسی . آقای دکتر معین در ذیل پنداوسی آرد: ولف در فهرست شاهنامه «بنداوسی » را باعلامت استفهام آورده و رجوع به پیداوسی کرده و در کلمه ٔ اخیر گوید: «سکه ای به ارزش پنج دینار». احتمال میرود که کلمه ، مصحف «پ...
-
پارسی
لغتنامه دهخدا
پارسی . (ص نسبی ) منسوب به ایالت پارس . فارسی : ز سیمین و زرین شتروار، سی طبقها و از جامه ٔ پارسی . فردوسی . || اهل فارس . مردم فارس . || ایرانی . اهل ایران : سلمان پارسی : ز رومی و مصری و از پارسی فزون بود مردان چهل بار سی . فردوسی .بدو گفت رو پارسی...
-
آکندن
لغتنامه دهخدا
آکندن . [ک َ دَ ] (مص ) پر کردن . انباشتن . امتلاء : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار. بهرامی .وگر ببلخ زمانی شکار چال کندبیاکند همه وادیش را ب...
-
خواندن
لغتنامه دهخدا
خواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) قرائت کردن . تلاوت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای مج کنون تو شعر من از بر کن وبخوان از من دل و سگالش واز تو تن و زبان . رودکی .ببینم آخر روزی بکام دل خود راگهی ایارده خوانم شها گهی خرده . دقیقی .ای آن که جز از شعر و غ...
-
ب
لغتنامه دهخدا
ب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در حساب جُ...