کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیدا
/peydā/
معنی
آشکار؛ نمایان؛ هویدا؛ ظاهر.
〈 پیدا آمدن: (مصدر لازم)
۱. پدید آمدن؛ بهوجود آمدن.
۲. آشکار شدن؛ نمایان شدن: ◻︎ اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲: ۴۳۰).
〈 پیدا شدن: (مصدر لازم)
۱. آشکار شدن؛ نمایان شدن.
۲. یافته شدن.
۳. بهوجود آمدن.
〈 پیدا کردن: (مصدر متعدی)
۱. یافتن.
۲. جستن.
۳. آشکار کردن؛ نمایان ساختن: ◻︎ تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱: ۱۵۴).
〈 پیدا گردیدن: (مصدر لازم) = 〈 پیدا شدن
〈 پیدا گشتن: (مصدر لازم) = 〈 پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آشکار، آشکارا، بارز، پدید، ظاهر، مرئی، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا
۲. شناخته، متمایز، مشخص ≠ ناپیدا، نهان
فعل
بن گذشته: پیدا کرد
بن حال: پیدا کن
دیکشنری
apparent, definite, distinct, evident, out, visible
-
جستوجوی دقیق
-
پیدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشکار، آشکارا، بارز، پدید، ظاهر، مرئی، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا ۲. شناخته، متمایز، مشخص ≠ ناپیدا، نهان
-
پیدا
فرهنگ فارسی معین
(پَ یا پِ) (ص . ق .) 1 - روشن ، آشکار. 2 - ظاهر، ضد باطن . 3 - مشخص ، متمایز.
-
پیدا
لغتنامه دهخدا
پیدا. [ پ َ / پ ِ ] (ص ، ق ) واضح . (منتهی الارب ). روشن . هویدا. ظاهر. مقابل نهان . باطن . مقابل ناپیدا. آشکارا. مقابل پوشیده . لائح . نمایان . مظهر. (دهار). بَیَّن . ضحوک . (منتهی الارب ). صرح . صادق . (منتهی الارب ).مبین ذایع. بارز. نمودار. مرئی ....
-
پیدا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: paitāk, patyāk، مقابلِ نهان] peydā آشکار؛ نمایان؛ هویدا؛ ظاهر.〈 پیدا آمدن: (مصدر لازم)۱. پدید آمدن؛ بهوجود آمدن.۲. آشکار شدن؛ نمایان شدن: ◻︎ اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲: ۴۳۰).〈 پی...
-
پیدا
دیکشنری فارسی به عربی
روية , ظاهر , مريي , هائل
-
پیدا
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: peydâ / babudi طاری: maɂlum طامه ای: malum طرقی: diha کشه ای: peydâ نطنزی: ma:lum
-
واژههای مشابه
-
پیدا کردن
واژگان مترادف و متضاد
بدستآوردن، کشف کردن، یافتن ≠ گم کردن
-
contaminated-visible prints
آثار پیدا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] آثاری که براثر تماس انگشتان آغشته به خون یا مواد آرایشی یا جز آن بر سطوح تمیز باقی میماند
-
visible fat
چربی پیدا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] چربی مورد استفاده در تهیۀ مواد غذایی
-
پیدا آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دَ) (مص ل .) 1 - ظاهر شدن . 2 - حاصل شدن .
-
پیدا شدن
فرهنگ فارسی معین
(پِ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - ظاهر شدن . 2 - معلوم گشتن . 3 - یافته شدن . 4 - به وجود آمدن .
-
پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) 1 - آشکار کردن . 2 - یافتن ، جستن .
-
پیدا آمدن
لغتنامه دهخدا
پیدا آمدن . [ پ َ/ پ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) آشکارا شدن . ظاهر گردیدن . نمودار گردیدن . پدید آمدن . حاصل شدن . معلوم گشتن . از نهان بعیان آمدن . از غیبت بحضور پیوستن : از سر و روی وی اندر فکن آن تاج تلیدتا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید. منوچهری .اگر وق...
-
پیدا آوردن
لغتنامه دهخدا
پیدا آوردن . [ پ َ / پ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) هستی دادن . بوجود آوردن . پدید کردن . نمودن : چنانکه این پادشاه را پیدا آرد (خداوند) و با وی گروهی مردم دررساند اعوان وخدمتگاران وی که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی ).همی گویی زمانی بود از معلول تا علت پس ا...