کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پیخ
/pix/
معنی
۱. چرک؛ شوخ؛ وسخ: ◻︎ همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفتهست (عمارۀ مروزی: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).
۲. فضله.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - چرک ، شوخ ، مدفوع . 2 - قِی چشم .
-
پیخ
لغتنامه دهخدا
پیخ . (اِ) رمص . قی (در چشم ). کیخ . خیم . ژفک . ژفکاب . چرک گوشها و کنجهای چشم را گویند و آبی که از چشم برآید ومژگان ها را برهم چسباند و بعربی رمص خوانند. (برهان ). آبی که بر پلک و مژه ستبر شود و رنگ زرد گیرد آنگاه که چشم بیمارست . آژیخ . (صحاح الفر...
-
پیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pix ۱. چرک؛ شوخ؛ وسخ: ◻︎ همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفتهست (عمارۀ مروزی: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).۲. فضله.
-
پیخ
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پیختن) pix = پیختن
-
واژههای مشابه
-
سیخ و پیخ
فرهنگ گنجواژه
سیخ و مانند آن.
-
جستوجو در متن
-
ابوصمغان
لغتنامه دهخدا
ابوصمغان . [ اَص َ ] (ع ص مرکب ) آنکه چشمان قی آلود و پیخ گن دارد.
-
لقینة
لغتنامه دهخدا
لقینة. [ ل َ ق َ ن َ ] (ع اِ) ماده ٔ لزجی که از چشم خارج شود. (دزی ). ژفک . پیخ . پیخال .
-
آژیخ
لغتنامه دهخدا
آژیخ . (اِ) در بعض فرهنگها به این کلمه معنی رمص یعنی آب خشک و سطبر شده ٔ کنج چشم داده اند که امروز قی و در گیلان کَنَد گویند، و بیت ذیل را شاهد آورده اند : همواره پرآژیخ است آن چشم فژاگن گوئی که دو بوم آنجا بر، خانه گرفته ست . عماره ٔ مروزی .لکن ظاهر...
-
ژفکاب
لغتنامه دهخدا
ژفکاب . [ ژَ ] (اِ مرکب ) آب و چرکی که در گوشه ٔ چشم جمع شده باشد خواه تر باشد خواه خشک . (برهان ). پیخ . قی (در چشم ). رمص . غمص . ژفک . رجوع به ژفک شود.- ژفکاب از چشم پاک کردن ؛ شوخ از چشم ستردن و زدودن آن .
-
پیخال
لغتنامه دهخدا
پیخال . (اِ مرکب ) (از: پیخ + آل ) منسوب به پیخ ، و پیخ و پیخه فضله است چنانکه پنجه و پنجال و چنگ و چنگال . (انجمن آرا). ذرق . سرگین طیور. انداخته ٔ مرغ باشد. یعنی سرگین . (اوبهی ). پلیدی مرغ . فضله ٔ مرغ . فضله ٔ مرغ و مگس و مانند آن . سرگین مرغان ....
-
بخ
لغتنامه دهخدا
بخ . [ ب َ] (اِ صوت ) اسم فعل است و هنگام مدح و خشنودی از چیزی بکار رود و برای مبالغه تکرار شود. (از اقرب الموارد). خه . زه . فارسی است و مکرر نیز استعمال شود در مقام تحسین . آفرین . کلمه ای است اظهار خشنودی را به معنی چه نیک است ، چه خوش گفتی ، و بر...
-
کیخ
لغتنامه دهخدا
کیخ . (اِ) چرکی بود که در گوشه های چشم جمع آید. (فرهنگ جهانگیری ). چرکی را گویند که در گوشه های چشم به هم رسد. (برهان ). چرک و ریمی که در کنج چشم جمع شود، و چون در پارسی خا با غین تبدیل یابد کیغ نیز آمده . (انجمن آرا). پیخ . رَمَص . قی (در چشم ). خیم...
-
ژفک
لغتنامه دهخدا
ژفک . [ ژَ ] (اِ) چرک کنجهای چشم است خواه تر باشد خواه خشک و در عربی رمص چرک خشک و غمص چرک تر را گویند. (برهان ). رمص . غمص . پیخ . پیخال ِ چشم . خِم . (زمخشری ). خیم . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). قی (در چشم ). کیغ. کیخ . اشک ستبرگشته و رنگ گردانیده در گو...