کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیالَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پیالَه
لهجه و گویش بختیاری
piâla کاسه کوچک.
-
واژههای مشابه
-
پیاله
واژگان مترادف و متضاد
جام، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه
-
پیاله
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) 1 - ظرفی که با آن شراب یا هر نوشیدنی دیگری را می نوشند. 2 - یکی از لوازم آتشگاه که در تشریفات دینی زرتشتیان به کار رود.
-
پیاله
لغتنامه دهخدا
پیاله . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی ،معتدل . دارای 101تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، شغل اهالی زراعت و راه آن ...
-
پیاله
لغتنامه دهخدا
پیاله . [ ل َ ] (اِخ ) نام برده ٔ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان . وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود ...
-
پیاله
لغتنامه دهخدا
پیاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) قدح آبگینه . (لغت نامه ٔ اسدی ). کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است . جام . پیغاله . (عنصری ). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب . (صحاح الفرس ). گاسی . قدح . (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و...
-
پیاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] ‹پیغاله› piyāle ۱. فنجان.۲. ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند؛ جام؛ ساغر.۳. (تصوف) صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود.۴. (تصوف) هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد: ◻︎ زاهد شراب کوثر و عارف پیاله...
-
پیاله
دیکشنری فارسی به عربی
قرن , کاس
-
پیاله
لهجه و گویش تهرانی
جام
-
کعب پیاله
لغتنامه دهخدا
کعب پیاله . [ ک َ ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه حلقه مانند زیر پیاله یا فنجان سازند تا به زمین درست تواند نشست . (آنندراج ) : کعب پیاله از کف او نشئه ریز شداین جام را ز هر دو طرف می توان کشید.سید اشرف (از آنندراج ).
-
هم پیاله
لغتنامه دهخدا
هم پیاله . [ هََ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دو تن که با هم پیاله زنند. || دو یار موافق . ندیم . (یادداشت مؤلف ).
-
پیاله زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص ل .) باده نوشیدن ، می خوردن .
-
پیاله دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.)1 - ساقی . 2 - شراب - خوار، باده نوش .
-
پیاله کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (ص فا.) شراب خوار، باده - نوش .