کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیاله نوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیاله پاشا
لغتنامه دهخدا
پیاله پاشا. [ ل َ ] (اِخ ) (اوزون ) یکی از فرماندهان نیروی دریائی زمان سلطان ابراهیم خان است ، قبلاً رئیس دارالصنایع کشتیهای جنگی بود و برای استخلاص کریمه و نواحی آزو از دست قزاقها با نیروی دریائی ببحر اسود سفر کرد و موفق شد و پس از نیل بدرجه ٔ فرمان...
-
پیاله پاشا
لغتنامه دهخدا
پیاله پاشا. [ ل َ ] (اِخ ) امیرالبحر، سلطان سلیمان اول عثمانی . یکی از غازیان و مشاهیر دریانوردان در عصر سلطان سلیم خان قانونی از سنه ٔ 961 هَ .ق . تا 975 مدت چهارده سال فرمانده ٔ نیروی بحری بود و چندین بار با سفائن جنگی بسفر دریای سفید رفت و جزائر: ...
-
پیاله دار
لغتنامه دهخدا
پیاله دار. [ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) که پیاله دارد. خداوند پیاله . صاحب پیاله . || که محافظت پیاله با اوست . رکابدار. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ذیل کلمه ٔ رکابدار). || شرابخوار. ج ، پیاله داران . (از آنندراج ) : میکرد گریه ساقی بر گرد لاله زاری گویا ...
-
پیاله داران
لغتنامه دهخدا
پیاله داران . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) ج ِ پیاله دار. || تیره ای از دولپه ای بی گلبرک ، بیشتر درختان منطقه ٔ معتدله ٔ شمالی ازین تیره است و بیش از چهارصد جنس آن جنگلهای وسیع را تشکیل میدهند. چون میوه ٔآنها در پیاله ای که از بهم پیوستن برگکهای گل تشکی...
-
پیاله دست
لغتنامه دهخدا
پیاله دست . [ ل َ / ل ِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه پیاله ٔ شراب در دست داشته باشد. (آنندراج ) : از باده ٔ عشق مست میباش وز داغ پیاله دست میباش .؟ (از آنندراج ).
-
پیاله فروش
لغتنامه دهخدا
پیاله فروش . [ ل َ / ل ِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه پیاله فروشی کند. رجوع به پیاله فروشی شود.
-
پیاله فروشی
لغتنامه دهخدا
پیاله فروشی . [ ل َ / ل ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل پیاله فروش . با پیاله یعنی ظرفهای کوچک چون گیلاس فروختن شراب و دیگر مسکرات که در دکان می فروشی یا میخانه ها صرف شود نه با بطری و قرابه که بخانه برند و صرف کنند.
-
پیاله کاری
لغتنامه دهخدا
پیاله کاری . [ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) پیمودن شراب . شراب دادن . نظیر: لاله کاری . (آنندراج ). || مشحون از پیاله کردن : هم کرد باغها را نرگس پیاله کاری هم کرد چهره ها را پیمانه لاله کاری .ظهوری .
-
پیاله کش
لغتنامه دهخدا
پیاله کش . [ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) پیاله پیما. (آنندراج ). می خوار. میخواره . پیاله پیما : رند پیاله کش را تأثیر واگذاریم کاری بما ندارد ما را به او چه کار است . محسن تأثیر.رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 157 شود.
-
پیاله گردانی
لغتنامه دهخدا
پیاله گردانی . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل پیاله گردان . ساقی گری . سقایت شراب کسان را با پیاله .
-
پیاله نوا
لغتنامه دهخدا
پیاله نوا. [ ل َ / ل ِ ن َ ] (اِ مرکب ) اکل و شرب . (آنندراج ).
-
خط پیاله
لغتنامه دهخدا
خط پیاله . [ خ َطْ طِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از جمله خطهایی است که در جام جم بوده ، لیکن در غیر جام جم نیز استعمال کنند. (آنندراج ) : آماده جلای نظر شو که ساقیان خط پیاله بر لب میگون نوشته اند. طالب آملی (از آنندراج ).ز فیض بی خودی از ه...
-
پیاله پیما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [یونانی. فارسی] piyālepeymā ۱. آنکه با پیاله باده بخورد.۲. بادهنوش؛ شرابخور؛ پیالهکش.
-
پیاله دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [یونانی. فارسی] [قدیمی، مجاز] piyāledār دارای پیاله؛ ساقی؛ بادهنوش؛ بادهپیما.
-
پیاله داران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی. فارسی، جمعِ پیالهدار] (زیستشناسی) piyāledārān تیرهای از دولپهایهای بیگلبرگ که میوۀ آنها در پیالهای که از به هم پیوستن برگهای گل تشکیل میشود قرار میگیرد.