کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیاله اول و بد مستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هم پیاله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. یونانی] [عامیانه] hampiyāle ۱. کسی که با دیگری شراب میخورد.۲. دو تن که با هم شراب بخورند.
-
پیاله پُشقاو
لهجه و گویش بختیاری
piâla-pošqâv استکان نعلبکى.
-
هم پیاله
لهجه و گویش تهرانی
رفیق میخواری
-
تراوش پیاله
واژهنامه آزاد
در لهجه ی شیرازی به آن "ترش باله " گویند همان آبکش یا چلوصافی است
-
پنگ پیاله
واژهنامه آزاد
penge piyāla ساعت آبی . کاسه ای را سوراخ کرده روی آب می گذاشتند تا کم کم پر شود موقع پر شدن زمان مورد نظر محاسبه می شود (برای تقسیم آب کشاورزی)
-
پیاله گل آگین کردن
لغتنامه دهخدا
پیاله گل آگین کردن . [ ل َ / ل ِ گ ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) پَر می کردن پیاله . پُر کردن جام .
-
یک پیاله مست
لهجه و گویش تهرانی
بی ظرفیت
-
یک پیاله مست
لهجه و گویش تهرانی
کم ظرفیت
-
جستوجو در متن
-
مستی
لغتنامه دهخدا
مستی . [ م ُ ] (حامص ) (مرکب از مست به معنی گله و شکایت + ی حاصل مصدر) گله کردن . (لغت فرس اسدی ). ناله . شکوه . شکایت : مستی مکن که نشنود او مستی زاری مکن که ننگرد او زاری . رودکی .به فرمان شاه آنکه سستی کندهمی از تن خویش مستی کند. فردوسی .بقا باد آ...
-
مُتَشَاکِسُونَ
فرهنگ واژگان قرآن
افرادي که از بد خلقي هميشه با هم مشاجره داشته باشند (ازکلمه شکس - به فتح حرف اول و کسر حرف دوم - به معناي شخص بد اخلاق است .)
-
مستی
لغتنامه دهخدا
مستی . [ م َ ] (حامص ) حالت مست . مست بودن . صفت مست . حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هشیاری . غلبه ٔ سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه ٔ سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن...
-
سروش بد
لغتنامه دهخدا
سروش بد. [ س ُ ب َ ] (اِ مرکب ) سالار فرشتگان که نخستین خرد است و به تازی عقل اول گویند و آن را سروش سالار و سروش سترگ نیز گفته و خوانده اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). این لغت دساتیری است .
-
بنگرو
واژهنامه آزاد
(به فتح اول و سوم) درختچه ای است با گلهایی شبیه سنبل و بوی نسبتاً تند و زننده: از بید بدتر بنگرو: کنایه از چیزی یا وضعیتی که از بد دیگری بدتر باشد.
-
شنبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عبری] [قدیمی] šambad شنبه؛ روز اول هفته: ◻︎ به فال نیک به روز مبارک شنبد / نبیذ گیر و مده روزگار نیک به بد (منوچهری: ۲۱).
-
گمیختن
لغتنامه دهخدا
گمیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گمیخ (= گمیز [ هَ م ])+ تن (پسوند مصدری ) پهلوی گومختن (مخلوط کردن )، ایرانی باستان ظاهراً وی میک ، سانسکریت میکش . جزء اول پیشوند است بمعنی بد، ضد و جزء دوم بمعنی آمیختن لغتاً، یعنی بد آمیختن . مخلوط کردن . قاتی کردن ...