کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیاده کردن ماشین الا ت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیاده ٔ قاضی
لغتنامه دهخدا
پیاده ٔ قاضی . [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مأمور احضار. ابومریم . فراش احضار قاضی : چون پیاده ٔ قاضی آمد این گواه که همی خواند ترا تا حکم گاه . مولوی .نیز رجوع به پیاده شود.
-
پیاده آمدن
لغتنامه دهخدا
پیاده آمدن . [ دَ / دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مقابل سواره آمدن . راه پیمودن بی مرکب . رجوع به پیاده و شواهد آن شود.
-
پیاده بودن
لغتنامه دهخدا
پیاده بودن . [ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) مقابل سواره بودن .راکب و فارس نبودن . بی مرکب بودن : سالی نزاع در میان پیادگان حاج افتاد و داعی نیز همراه و پیاده بود. (گلستان ). || پیاده بودن در کاری ؛ ناآزموده بودن . بی بهره و بی اطلاع بودن . کم مایه بودن در...
-
پیاده دزد
لغتنامه دهخدا
پیاده دزد. [ دَ / دِ دُ ] (اِ مرکب ) دزد که مرکب و برنشست ندارد : و آن راه مخوف باشد از پیاده دزد و هوای آن سردسیر است و معتدل . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134).
-
پیاده شدن
لغتنامه دهخدا
پیاده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرود آمدن از ستور. پیاده گردیدن از مرکب یا کشتی یا درشکه و اتومبیل یا هر وسیله ٔ نقلیه ٔ دیگر، بزیر آمدن از آن . پائین آمدن و فروآمدن از آن : ز پیش سپه تیز رفتی بجنگ پیاده شدی پیش جنگی پشنگ . فردوسی .همه پیش ...
-
پیاده فروکردن
لغتنامه دهخدا
پیاده فروکردن . [ دَ / دِ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیاده گماشتن . (آنندراج ) : آنجا که یک پیاده فروکرد عزم توملکی توان گرفت به نیروی یک سوار.انوری .
-
پیاده گرد
لغتنامه دهخدا
پیاده گرد. [ دَ / دِ گ َ] (اِ مرکب ) پیاده رو. قسمتی از جانب کوی یا خیابان یا کوچه یا راه که ستور و ارابه و دیگر وسایط نقلیه از آن نگذرد و مخصوص پیادگان باشد. مقابل سواره رو.
-
پیاده گردیدن
لغتنامه دهخدا
پیاده گردیدن . [دَ / دِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پیاده شدن . فرود آمدن از مرکبی . || ... از چیزی ؛ کوتاه دست شدن از آن . دور ماندن و بی بهره شدن از آن : ترا دل بر دو خر بینم نهاده نترسی کز دو خر گردی پیاده .عطار.
-
پیاده گونه
لغتنامه دهخدا
پیاده گونه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چون پیادگان . || (ص مرکب ) بی بهره . کم بهره : برنایی بکار آمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه وبجوانی روز گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274).
-
پیاده نهادن
لغتنامه دهخدا
پیاده نهادن . [ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) زبون داشتن و عاجز انگاشتن . (برهان ). حقیر و زبون پنداشتن . (آنندراج ). زبون داشتن و اعتنا نکردن . (انجمن آرا). || طرح دادن : پیاده نهاده رخش ماه رافرس طرح کرده بسی شاه را. نظامی .فرس بفکند جوش من نیل رارخ...
-
پیاده رو
لغتنامه دهخدا
پیاده رو. [ دَ / دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) قسمتی از دو طرف راه یا خیابان یا کوچه که گذرگاه پیادگان فقط می باشد. مقابل سواره رو، بمعنی قسمت میانی رهگذر یا خیابان . هریک از دو کناره یا بر خیابان برای رفتن پیادگان . پیاده گرد. || (نف مرکب ) آنکه غیر سوار...
-
پیاده روی
لغتنامه دهخدا
پیاده روی . [ دَ / دِ رَ ] (حامص مرکب ) عمل پیاده رونده . رفتن غیر سواره .طی طریق با پای بی مرکب . راه پیمودن بی بر نشستی .
-
پیاده نظام
لغتنامه دهخدا
پیاده نظام . [ دَ / دِ ن ِ ] (اِ مرکب )پیاده ٔ سپاهی . مقابل سواره نظام . سپاهیان پیاده ٔ منظم . لشکریان بی مرکب : پیاده نظام عروس میدان جنگ است .
-
پیاده رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piyādero[w] ۱. هریک از دو طرف خیابان که مردم پیاده از آنجا آمدوشد میکنند.۲. (صفت فاعلی) کسی که مسیری را بدون استفاده از وسیلۀ نقلیه طی میکند.
-
پیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) piyāderavi ۱. راه رفتن پیاده.۲. گردش پیاده.