کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیادهگَرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
hiker
پیادهگَرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] گردشگری که در مسیرهای روستایی یا مناطق کوهستانی پیادهگَردی میکند
-
واژههای مشابه
-
پیاده گرد
لغتنامه دهخدا
پیاده گرد. [ دَ / دِ گ َ] (اِ مرکب ) پیاده رو. قسمتی از جانب کوی یا خیابان یا کوچه یا راه که ستور و ارابه و دیگر وسایط نقلیه از آن نگذرد و مخصوص پیادگان باشد. مقابل سواره رو.
-
پیاده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص . اِ.) 1 - کسی که با پای راه می رود و سواره نیست . 2 - بخشی از ارتش که سواره نیستند. 3 - ضعیف ، مسکین . 4 - یکی از مهره های شطرنج . 5 - عامی ، بی سواد.
-
پیاده
لغتنامه دهخدا
پیاده . [ دَ / دِ ] (ص ، ق ، اِ) آنکه با پای راه سپارد نه با ستور و امثال آن . کسی که بی چاروا و امثال آن و با پای خود راه رود. مقابل سوار و سواره . پیاد. (انجمن آرا). مقابل راکب و فارس . بی مرکب . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: مرکب از پی بمعنی پا...
-
پیاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مقابلِ سواره، جمع: پیادگان] piyāde ۱. کسی که با پای خود به راهی میرود و سوار بر مَرکب نیست.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، هریک از شانزده مهره که هشت مهرۀ سیاه در یک طرف و هشت مهرۀ سفید در طرف دیگر است؛ بیدق: ◻︎ کس با رخ تو نباخت دستی / تا جان...
-
پیاده
دیکشنری فارسی به عربی
ماشي
-
auto free zone, auto free area
حوزۀ پیادهگرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] ناحیهای که در آن، تردد خودروِ سواری عادی ممنوع است
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ َ ] (اِ) هندی باستان ورت ، ورتات (چرخیدن )، وخی عاریتی ودخیلی گرد ، منجی گارایی ، پهلوی ورت (گرد، غبار). خاک ، و خاک برانگیخته را خصوصاً گویند. (برهان ) (آنندراج ). غبار. خاک برخاسته : مه نیسان شبیخون کرد گویی بر مه کانون که گردون گشت از او ...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگر نگردی از گرد او که گرم آیی .شهید.تا کی دوم از گرد درِ توکاندر تو نمی بینم چربو. شهید.ای لک ار ناز خواهی و ن...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ِ رَ ] (فعل مضارع ) مخفف گیرد. از مصدر گرفتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : یک نیمه ٔ گیتی ستد و سیر نباشدتا نیمه ٔ دیگر بگرد دیر نباشد. منوچهری .ره دین گرد هرکه دانا بودبه دهر آن گراید که کانا بود. اسدی .و رجوع به گرفتن شود.
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ ُ ] (ص ، اِ) در پهلوی «گورت » ظاهراً از ریشه «وورت » و پارسی باستان «ورْتا» ، در لهجه ٔ کاشانی «گوردی و گورد» بلند، بلندی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مبارز و دلاور. بهادر و شجاع . (از برهان ) (از آنندراج ) : ایا خورشید سالاران گیتی...
-
گرد
فرهنگ نامها
(تلفظ: gord) دلیر ، پهلوان ، دلاور ، شجاع .
-
گرد
واژگان مترادف و متضاد
پهلوان، تهمتن، دلیر، رشید، قهرمان، مبارز، یل
-
گرد
واژگان مترادف و متضاد
حلقه، دایره، دوار، گلوله، مدور