کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پژمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پژمان
/pežmān/
معنی
۱. اندوهگین؛ افسرده؛ پژمرده؛ ملول؛ دلتنگ.
۲. پشیمان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افسرده، پژمرده، خستهدل، غمخوار، غمگین، غمناک، نژند، نومید ≠ شادمان
دیکشنری
crestfallen, remorseful, sad
-
جستوجوی دقیق
-
پژمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: pežmān) (در قدیم) غمگین ، دلتنگ ، نا امید.
-
پژمان
واژگان مترادف و متضاد
افسرده، پژمرده، خستهدل، غمخوار، غمگین، غمناک، نژند، نومید ≠ شادمان
-
پژمان
فرهنگ فارسی معین
(پِ) [ په . ] (ص .) 1 - افسرده ، اندوهگین . 2 - پشیمان . 3 - ناامید.
-
پژمان
لغتنامه دهخدا
پژمان . [ پ َ / پ ُ / پ ِ ] (ص ) مرکب از پژم که بمعنی کوه است و الف و نون نسبت .(بهار عجم از غیاث اللغات ). و این دعوی بر اساسی نیست . پژمرده . افسرده . غمناک . غمنده . غمگین . مغموم . ازغم فروپژمرده . اندوهگین . اندوهگن . اندوهناک . بی رونق . دژم . ...
-
پژمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pežmān ۱. اندوهگین؛ افسرده؛ پژمرده؛ ملول؛ دلتنگ.۲. پشیمان.
-
جستوجو در متن
-
pehchan
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پژمان
-
پژمرده
واژگان مترادف و متضاد
۱. پژمان، پلاسیده، خشک ۲. افسرده، پژمان، دلتنگ، دلمرده ≠ باطراوت، بشاش
-
deject
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منفور، پژمان کردن، افسردن، دل شکسته کردن
-
dejects
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دزدی، پژمان کردن، افسردن، دل شکسته کردن
-
despondent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترسناک، محزون، دلسرد، پکر، پژمان، سیاه
-
متاسف
واژگان مترادف و متضاد
پژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم ≠ خوشحال
-
متاسف شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن ۲. محزون گشتن، پژمان شدن
-
بزمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bazmān ۱. میل و خواهش.۲. (صفت) مست.۳. (صفت) اندوهگین؛ پژمان.
-
dejected
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محروم شده، نژند، افسرده، منکوب، محزون ومغموم، پژمان، ملول