کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پِرِسکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
pressing
پِرِسکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] فرایندی که در آن، قطعۀ جامد یا مجموعۀ مواد پودری با فشرده شدن در داخل قالب به شکل مورد نظر تبدیل شود
-
واژههای مشابه
-
press
پِرِس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] دستگاهی که پرسکاری با آن انجام شود متـ . منگنه 2
-
پرس
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) پرده ، حجاب .
-
پرس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) سهم غذا مخصوص یک نفر.
-
پرس
فرهنگ فارسی معین
(پُ) 1 - (اِمص .) پرسیدن ، پرسش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی پرسنده می آید: بازپرس ، احوالپرس .
-
پرس
فرهنگ فارسی معین
(پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (فره ). 2 - خبرگزاری ، مرکز تهیه و انتشار خبر.
-
پرس
لغتنامه دهخدا
پرس . [ پ َ ] (اِ) پرده . حجاب . پوشش . پرده که بر روی چیزها پوشند. || درسار. پرده . خیش . پرده که از جاها آویزند. (برهان ). || پرس اشتر؛ مهار چوبین . چوب بینی شتر: اِنف ؛ شتری که بینیش درد کند از پرس . (السامی فی الاسامی ). || پرس موئین ؛ خزامه .
-
پرس
لغتنامه دهخدا
پرس . [ پ َ رَ ] (اِخ ) آثار و خرابه هائی در چهارده میلی گنبد قابوس . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 162).
-
پرس
لغتنامه دهخدا
پرس . [ پ ِ ] (اِخ ) نام ایران در بعض زبانهای اروپائی و آن از نام پارسه ٔ عهد هخامنشی مأخوذ است . نام پارس در کتیبه های داریوش : پارسه و در تاریخ هرُدوت «پرسر» و در کتاب استرابن «پرسیس » و «پاراای تاسن » ودر تاریخ آمیان «پرسیس » و در تاریخ موسی خورن...
-
پرس
لغتنامه دهخدا
پرس . [ پ ُ ] (اِمص ) پرسش : چو یعقوب فرّخ بپرس و درودابا ابن یامین سخن گفته بودرسیدند اسباط دیگر بهم به پیش پدر شرمسار و دژم .شمسی (یوسف و زلیخا).
-
پَرس
لغتنامه دهخدا
پَرس . [ پْرُ / پ ِ رُ ] (از فرانسوی ، اِ) قایقی که اهالی اقیانوسیه بکار برند و دارای یک دکل است و آن برخلاف پرائو است که دارای همان شکل ولی با دو دکل است و آنرا پریس نیز گویند.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pars ۱. پرده.۲. پوشش؛ حجاب.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: presse] peres ۱. دستگاه فشار که در کارخانههای صنعتی به کار میرود.۲. عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی.
-
پرس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پرسیدن) pors ۱. = پرسیدن۲. پرسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بازپرس.٣. (اسم مصدر) پرسش.