کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پُک قلاج دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ جیک] ‹پوک، بوک› pok یک طرف قاب یا بُجول که با آن قمار میکنند.
-
پُکَّ
لهجه و گویش گنابادی
poka در گویش گنابادی یعنی ماده ای که از آن روشور سازند ، سفیدآب ، روشوی
-
پُکْ
لهجه و گویش گنابادی
pok در گویش گنابادی یعنی توخالی ، تهی ، پوک
-
پِک
لهجه و گویش بختیاری
pek 1. پُتک؛ 2. برجسته، مُحدّب. pešnis pekka>پیشانىاش برجسته است> .
-
پک وپهلو
فرهنگ فارسی معین
(پَ کُ پَ) (اِمر.) سینه و قسمت راست و چپ آن .
-
پک زدن
لغتنامه دهخدا
پک زدن . [ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) یک بار دود غلیان و سیگار و چپق و مانند آنرا بدهان و گلو درکشیدن .
-
پک تیک
لغتنامه دهخدا
پک تیک . [ پ ِ] (فرانسوی ، اِ) ماده ای را گویند که لرزانک های نباتی را غلظت بخشد و نیز حموضتی که از تأثیر جسم قلیائی بر «پک تین » حاصل آید.
-
پک تین
لغتنامه دهخدا
پک تین . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ٔ خاص که در بسیاری از میوه ها هست .
-
پک سودار
لغتنامه دهخدا
پک سودار. [ پ ِ ] (اِخ ) نام مردی که در عصر اسکندر اَدا ملکه ٔ کارّیه را از تخت شاهی محروم کرد. (ایران باستان ج 2 ص 1268).
-
پک وپوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دکوپوز› pakopuz ۱. = پوز۲. ریخت و شکل کسی؛ ظاهر شخص.
-
پک و پوز
فرهنگ فارسی معین
(پَ کُ پُ) (اِمر.) (عا.) 1 - ریخت ، شکل ، هیأت ظاهری ، وجنات (زشت )، بد پک وپوز. 2 - دهان و اطراف آن .
-
لک و پک
فرهنگ فارسی معین
(لُ کُ پُ) (ص مر.) هر چیز گنده و ناتراشیده .
-
لک و پک
فرهنگ فارسی معین
(لَ کُ. پَ) 1 - (اِمر.) اسباب و اثاثیة خانه . 2 - آمد و شد، تکاپو.
-
لک و پک
لغتنامه دهخدا
لک و پک . [ ل ُ ک ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده و ناتراشیده . (برهان ) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی .|| بی هنر. مقابل هنرمند. (برهان ).
-
پک و پوز
لغتنامه دهخدا
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع . بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل . ریخت . هیأت ظاهری . صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لباس : پک و پوزش را ببین . بدپک و پوز. || بطور اخص ، دهان و اطراف آن : پک و پوزش را خرد کرد.- بی پک ...