کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پوی
/puy/
معنی
۱. = پوییدن
۲. پوینده (در ترکیب با کلمات دیگر): راهپوی، گرگپوی.
۳. (اسم مصدر) پوییدن.
〈 پویپوی: ‹پویاپوی، پویهپوی› [قدیمی] دواندوان: ◻︎ نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پویپوی (فردوسی: ۱/۱۷۶ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: پویید
بن حال: پوی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوی
فرهنگ فارسی معین
(اِمص .)1 - رفتن به شتاب . 2 - در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای پوینده می دهد: راه پوی .
-
پوی
لغتنامه دهخدا
پوی . (اِخ ) یا آپولیا . نام خطه ای از پادشاهی قدیم ناپل شامل ایالات : کاپیتاناته ، تراوی لاپور و اوترانته ٔ امروزی و در اواسط قرن 11م . اول بصورت یک کنتی و بعداً بشکل یک دوکی دولت مستقل جداگانه ای درآمده و در زمان بنی اغلب بدست اعراب افتاد و در عصر ...
-
پوی
لغتنامه دهخدا
پوی . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از مصدر پوییدن . رفتنی باشد نه بشتاب و نه نرم . رفتار متوسط نه تند و نه آهسته و برخی رفتار تند را گویند. (آنندراج ). تک . عدو. پویه : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز. منوچهری .گورساق و شیر...
-
پوی
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پوییدن) ‹پو، پویه› [قدیمی] puy ۱. = پوییدن۲. پوینده (در ترکیب با کلمات دیگر): راهپوی، گرگپوی.۳. (اسم مصدر) پوییدن.〈 پویپوی: ‹پویاپوی، پویهپوی› [قدیمی] دواندوان: ◻︎ نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پویپوی (فردوسی: ۱/۱...
-
واژههای مشابه
-
پوی پوی
لغتنامه دهخدا
پوی پوی . (ق مرکب ) مبالغه در آمدن و رفتن یعنی تند تند و دوان دوان . (آنندراج ) : بره گیو را دید پژمرده روی همی آمد آسیمه و پوی پوی . فردوسی .نبد راه بر کوه از هیچ روی بگشتم بسی گرد او پوی پوی . فردوسی .به پیشم همه جنگجوی آمدندچنین خیره و پوی پوی آمد...
-
گرگ پوی
لغتنامه دهخدا
گرگ پوی . [ گ ُ ] (نف مرکب ) گرگ دو. دونده چون گرگ : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز. منوچهری .گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک پیل گام و گرگ سینه رنگ تازو گرگ پوی .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 111).
-
سبک پوی
لغتنامه دهخدا
سبک پوی . [ س َ ب ُ ] (نف مرکب ) تیزرونده . تندرو : از اندیشه ٔ دل سبک پوی ترز رای خردمند ره جوی تر.اسدی .
-
سگ پوی
لغتنامه دهخدا
سگ پوی . [ س َ ] (اِ مرکب ) آواز پای وقت رفتن که به پویه ماند. (رشیدی ). آواز پای را گویند بوقت آمدن و رفتن و به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ).
-
شب پوی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) 1 - (ص فا.) شبرو. 2 - (اِمر.) صدای آرام پا.
-
شب پوی
لغتنامه دهخدا
شب پوی . [ ش َ ] (نف مرکب ) شبرو. (برهان قاطع) (آنندراج ). شبرو. آنکه در شب رود. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) آواز پای را گویند در نهایت آهستگی و خفت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
پوی دودوم
لغتنامه دهخدا
پوی دودوم . [ دُ دُ ] (اِخ ) از ایالات وسطای فرانسه . مرکب از اورنی و بوربونه و فرز، متشکل از 4 استان و پنجاه کانتون و 473 کمون و 486105 تن سکنه .
-
پویه پوی
لغتنامه دهخدا
پویه پوی . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ، ق مرکب ) پوی پوی . شتاب شتاب . یعنی پوینده بطور پویه که رفتار مخصوص باسب است ، یا هاء آن بدل از الف باشد، پس در اصل پویاپوی باشد. (آنندراج ) : فکندی مرا در تک و پویه پوی بگرد جهان اندرون چاره جوی . فردوسی...
-
پری پوی
لغتنامه دهخدا
پری پوی . [پ َ ] (ص مرکب ) که پویه ای چون پری دارد : سیه چشم و گیسوفش و مشک دم پری پوی و آهوتک و گورسم .اسدی (گرشاسب نامه )
-
چالاک پوی
لغتنامه دهخدا
چالاک پوی . (نف مرکب ) پوینده ٔ چست و چالاک . تندرو. سریعالسیر. آنکه بتندی و چالاکی راه درنوردد : چو بادند پنهان و چالاک پوی چو سنگند خاموش و تسبیح گوی .سعدی (بوستان ).