کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوچتوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
nilpotent
پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ویژگی عنصری از یک ساختار جبری که توانی از آن صفر است
-
واژههای مشابه
-
پوچ
واژگان مترادف و متضاد
بیاساس، بیبنیاد، بیفایده، بیمعنی، بیهوده، پوک، تهی، چرند، خالی، صفر، کشکی، مزخرف، میانتهی، واهی، هجو، هیچ، یاوه
-
پوچ
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - بیهوده ، بی فایده . 2 - فاقد معنی و ارزش . 3 - پوک .
-
پوچ
لغتنامه دهخدا
پوچ .(ص ) کاواک . پوک . بی مغز. میان تهی : پسته ٔ پوچ . گردکان پوچ . بادام ، تخمه ، فندق پوچ . || هیچ . مهمل . ناچیز. سخت کم . بسیار قلیل . و رجوع به پُچ شود.- پوچ شدن مغز ؛بشدن خرد و مختل گشتن فکر : صائب از گفت و شنود خلق مغزم پوچ شدگوش سنگین و به ل...
-
پوچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پچ، پوک› puč ۱. میانتهی؛ بیمغز: ◻︎ حدیث پوچگویان بیتٲمل بر زبان آید / کف بیمغز هرگز در دل دریا نمیماند (صائب: ۹۳۱).۲. ویژگی میوه یا دانهای که میانش خالی باشد و مغز نداشته باشد؛ کاواک؛ کاوک.
-
پوچ
دیکشنری فارسی به عربی
جوف , سخيف , عاجز , عاري , عقيم , فارغ , متکبر , متهوي , ملغي , نشارة الخشب ، أمر لا أساس له
-
nilpotent group
گروه پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
nilpotent residual
ماندۀ پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] اشتراک همۀ زیرگروههای نرمال یک گروه که گروه خارجقسمتی متناظر با آنها پوچتوان است
-
nilpotent matrix
ماتریس پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ماتریسی که یک توان طبیعی آن ماتریس صفر باشد
-
nilpotent ideal
آرمانۀ پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
nilpotent radical
رادیکال پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] زیرگروه تولیدشده با همۀ زیرگروههای نرمال پوچتوان یک گروه دلخواه
-
nilpotent element
عنصر پوچتوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] عنصری از یک دستگاه جبری که توانی از آن صفر است
-
توان
فرهنگ نامها
(تلفظ: tavān) قدرت ، توانایی ؛ توانایی تحمل چیزی ، طاقت ؛ توانستن.
-
توان
واژگان مترادف و متضاد
۱. استطاعت، استعداد، انرژی، تاب، تحمل، توانایی، رمق، زور، طاقت، قابلیت، قدرت، قوا، قوت، کارآیی، نیرو، وسع، یارا ۲. قوه، نما