کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پولکدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
lepidote
پولکدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی نوعی کرکپوش پوشیده از فلس یا ساختارهایی فلسمانند
-
واژههای مشابه
-
پولک دار
دیکشنری فارسی به عربی
متقشر
-
پولک
واژگان مترادف و متضاد
۱. پولخرد، فلس ۲. فلس ۳. صحیفه، صفحه
-
پولک
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِمصغ .) 1 - پول خرد. 2 - دایره های کوچک فلزی به رنگ های مختلف که زنان به جامه های خود بدوزند. 3 - فلس ماهی .
-
پولک
لغتنامه دهخدا
پولک . [ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر پول . پول خرد. پول کوچک . || مصغر پول ، پل . پل کوچک : سرپولک نام محله ای از طهران . || صفیحه . صفحه ٔ کوچک مدور. || جای کلید قفلهای مغزی و پشتی . || فلوس ماهی . (آنندراج ). || دنده ٔ سیر. || پشیزه . پشیزه ٔ فلزین . زرک ...
-
پولک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی. فارسی، مصغرِ پول] pulak ۱. پول خُرد.۲. (زیستشناسی) هریک از واحدهای شاخی، استخوانی یا غشایی نازکی که روی بدن برخی مهرهداران مانند ماهیها را میپوشاند؛ فلس.۳. دایرههای نازک فلزی به رنگ زرد یا سرخ یا سفید که برای زیبایی به لباسهای زن...
-
پولک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pulak پُل کوچک.
-
پولک دوزی
لغتنامه دهخدا
پولک دوزی . [ ل َ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن پولک و از آن صورتها و اشکال برآوردن جامه هاو پرده ها و گستردنیها چون سوزنی و روسینی و غیره .
-
پولک دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [یونانی. فارسی] pulakduzi دوختن پولک به لباس، بقچه، سوزنی، و مانند آنها.
-
دار
واژگان مترادف و متضاد
۱. صلابه، صلیب ۲. بیت، خانه، سرا، مقر، مکان، منزل ۳. چوب
-
timber 2
دار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درختهایی که میتوان از آنها الوار تولید کرد
-
دار
فرهنگ فارسی معین
و دسته (رُ دَ تِ) (اِمر.) (عا.) 1 - دسته ، گروه . 2 - اطرافیان شخص ، طرفداران .
-
دار
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) جایی که در آن سکونت کنند، سرای ، خانه .
-
دار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - چوبی که مجرمانِ محکوم به مرگ را از آن حلق آویز می کنند. 2 - درختی که میوه نمی دهد.