کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لباس پوشیدن
فرهنگ واژههای سره
جامه پوشیدن
-
سپید پوشیدن
لغتنامه دهخدا
سپید پوشیدن . [ س َ/ س ِ دَ ] (مص مرکب ) لباس سفید پوشیدن : در پرستش بوقت پوشیدن سنت آمد سپید پوشیدن .نظامی .
-
زنار پوشیدن
لغتنامه دهخدا
زنار پوشیدن . [ زُن ْ نا دَ ] (مص مرکب ) زنار بستن : خرقه ٔ پشمینه نفروشیم و بفروشیم زهددر سر کوی تو درپوشیم زنار دگر. خواجه ٔ شیراز (از آنندراج ).لیکن در بعضی از نسخ بجای درپوشیم لفظ بربندیم نیز واقع شده ... (از آنندراج ). رجوع به زنار بستن شود.
-
چادر پوشیدن
لغتنامه دهخدا
چادر پوشیدن . [ دَ / دُ دَ ] (مص مرکب ) چادر بسر افکندن . چادر بسر کردن . پوشیدن زن صورت و اندام خود رادر زیر چادر: اعتطاب ؛ چادر پوشیدن . (منتهی الارب ).
-
تاج پوشیدن
لغتنامه دهخدا
تاج پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تاج بر سر نهادن . تاج بر سر زدن . تاج بر سر گذاشتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 87). رجوع به تاج بر سر زدن و تاج بر سر نهادن شود.
-
جامه پوشیدن
لغتنامه دهخدا
جامه پوشیدن . [ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) لباس پوشیدن . جامه بر تن کردن : پوشند برای زیب مردم جامه ما بهر دریدن گریبان پوشیم .جعفر فراهانی (از ارمغان آصفی ).
-
رنگ پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رنگ پوشیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) ژنده پوشیدن . دلق پوشیدن . جامه ٔ رنگ رنگ پوشیدن . رجوع به رنگ ذیل معنی خرقه ٔ درویشان شود : عشاق را مزاج قناعت بود لطیف تاغایتی که رنگ بپوشند و بو خورند.طالب آملی (از آنندراج ).
-
رو پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رو پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) پوشانیدن چهره بوسیله ٔ نقاب و روبند و برقع. نقاب و روبند بر چهره افکندن . روبند بر روی زدن . نقاب زدن بر رخسار. || نهان کردن چهره از شرم و ترس در مقابل جمع. || پوشانیدن روی چیزی تا از برف وباران و باد و آفتاب و گرد و خاک...
-
راز پوشیدن
لغتنامه دهخدا
راز پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهان داشتن راز. مخفی کردن راز. پوشیدن سرّ : زن که در عقل با کمال بودراز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو.چون بپوشیم راز کآوردیم طبل در کوچه و علم بر بام .اوحدی .
-
رخ پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رخ پوشیدن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن روی . در نقاب رفتن . در حجاب شدن . روی نهان کردن به چیزی : خوبرویان چو رخ نمی پوشندعاشقان در طلب نمی کوشند.اوحدی .
-
رخت پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رخت پوشیدن . [رَ دَ ] (مص مرکب ) لباس پوشیدن . جامه به تن کردن .- امثال :اگر بپوشی رختی نشینی تختی می بینمت به چشم آنوقتی . (یادداشت مؤلف ).
-
چشم پوشیدن
لغتنامه دهخدا
چشم پوشیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) مرادف چشم بستن . (آنندراج ). اغماض کردن و بی اعتنایی نمودن . (ناظم الاطباء). نادیده انگاشتن و اغماض کردن . || کنایه از نابینا کردن و شدن . (آنندراج ). || کنایه از مردن و چشم از جهان فروبستن .
-
خشن پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خشن پوشیدن . [ خ َ ش َ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن خشن [ که نوعی پارچه است ] . (یادداشت بخط مؤلف ) : همه دل گوهر و رخ کرده حلی وار چو تیغتن خشن پوش چو سوهان بخراسان یابم . خاقانی .|| کنایه از منافق بودن و نفاق کردن . (از انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از...
-
خلعت پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خلعت پوشیدن . [ خ ِ / خ َ ع َ دَ ] (مص مرکب )پوشیدن خلعت . در بر کردن خلعت ، خلعتی که از جانب بزرگی فرستاده شده در بر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چهره پوشیدن
لغتنامه دهخدا
چهره پوشیدن . [چ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) روی به کسی ننمودن . از خفا برنیامدن . آشکار نشدن . دیدار ننمودن : از ایران کس آمد که پیروزشاه بفرمود تا پرده ٔ بارگاه نه بردارد از پیش سالارباربپوشید چهره ز ما شهریار.فردوسی .