کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوشِ پرواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نقاب پوش
لغتنامه دهخدا
نقاب پوش . [ ن ِ ] (نف مرکب )که نقاب بر رخ دارد. که صورتش ظاهر نیست . که روی بندو نقاب بر صورت زده است تا شناخته نشود. ماسک دار.
-
نقره پوش
لغتنامه دهخدا
نقره پوش . [ ن ُ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ) نقره پوشیده . که آن را با ورقه ای از نقره پوشانده باشند : به او ما درین مجمر نقره پوش چو عود سیه برنداریم جوش .نظامی .
-
نی پوش
لغتنامه دهخدا
نی پوش . [ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) با نی پوشیده شده . اطاقی یا محوطه ای که سقف آن را با نی پوشیده باشند.- نی پوش کردن ؛ پوشانیدن سقفی با نی . (یادداشت مؤلف ).
-
سغری پوش
لغتنامه دهخدا
سغری پوش . [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) که سغری پوشد. زین پوش . (آنندراج ).
-
سفال پوش
لغتنامه دهخدا
سفال پوش . [س ُ / س ِ ] (ن مف مرکب ) بام که از سفال پوشیده است .
-
سلاح پوش
لغتنامه دهخدا
سلاح پوش . [س ِ ] (نف مرکب ) سپاهی که سلاح پوشیده باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه سلاح می پوشد. سلاح پوشنده .
-
صوف پوش
لغتنامه دهخدا
صوف پوش . (نف مرکب ) آنکه صوف پوشد. پشمینه پوش . صوفی : که زنهار ازین کژدمان خموش پلنگان درنده ٔ صوف پوش . سعدی .برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از نهنگان خالی خروش . سعدی .رجوع به صوفی و صوفیه شود.
-
عودی پوش
لغتنامه دهخدا
عودی پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ عودی . آنکه عودی پوشیده است ، که نوعی پارچه ٔ سیاه رنگ بود. رجوع به عودی شود : مشک بر گشت خاک عودی پوش نافه خر گشت باد نافه فروش . نظامی .عودبویی بر اوست عودی پوش صندل آمیز و صندلی بر و دوش .نظامی .
-
عورت پوش
لغتنامه دهخدا
عورت پوش . [ ع َ / عُو رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) عورت پوشنده . آنچه مواضع مستقبح الذکر را بپوشاند. (فرهنگ فارسی معین ). تنبان و زیرجامه و ازار. (ناظم الاطباء) : گفت ای برادران این پیراهن را بر من گذارید که اگر بمیرم کفن من باشد و اگر زنده بمانم عورت ...
-
غیب پوش
لغتنامه دهخدا
غیب پوش . [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد. پوشنده ٔ نهان . نهان کننده ٔ چیزی . رجوع به غَیب شود : پوست باشدمغز بد را عیب پوش مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش .مولوی (مثنوی ).
-
یاقوت پوش
لغتنامه دهخدا
یاقوت پوش . (نف مرکب ) آنکه یاقوت یا عقیق پوشیده باشد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) پوشیده از یاقوت . || غرق در بوسه . (به مناسبت شباهت لب به یاقوت ) : چه نوشابه آن آفرین کرد گوش زمین را ز لب کرد یاقوت پوش .نظامی .
-
ازرق پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] 'azraqpuš ۱. صوفی: ◻︎ پیر گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان / رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود (حافظ: ۴۱۴).۲. مکار؛ حیلهگر.
-
آهن پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āhanpuš کسی که جوشن یا خفتان آهنین بر تن کرده؛ آهنپوشیده.
-
یال پوش
لغتنامه دهخدا
یال پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ یال . || (اِ مرکب ) پوشش یال . جامه که روی یال اسب اندازند. جامه که بدان یال اسب پوشند.
-
کفل پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] kafalpuš پوششی که در زیر زین و بر روی کفل اسب میاندازند.