کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوسیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پوسیده
/puside/
معنی
۱. ازهمدررفته.
۲. پودهشده در اثر کهنگی و فرسودگی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس
۲. پوک، فاسد، کرمخورده
۳. رمیم
دیکشنری
moldy, putrid, rotten
-
جستوجوی دقیق
-
پوسیده
واژگان مترادف و متضاد
۱. ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس ۲. پوک، فاسد، کرمخورده ۳. رمیم
-
carious
پوسیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] ویژگی دندانی که دارای پوسیدگی است
-
پوسیده
لغتنامه دهخدا
پوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب . ناصرخسرو.ت...
-
پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) puside ۱. ازهمدررفته.۲. پودهشده در اثر کهنگی و فرسودگی.
-
پوسیده
دیکشنری فارسی به عربی
متعفن
-
پوسیده
واژهنامه آزاد
کهنه.
-
واژههای مشابه
-
پوسیده چوب
لغتنامه دهخدا
پوسیده چوب . [ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً پاره ٔ چوبهای پوسیده است در زمینهای نمناک هند که مانند کرم شب تاب و کرم خاکی و امثال آن بشب روشنی دهد : چوپوسیده چوبی که در کنج باغ فروزنده باشد بشب چون چراغ .
-
پوسیده شدن
لغتنامه دهخدا
پوسیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )پوسیدن . چریدن . (در تداول مردم قزوین ) : تازه رویم بمثل لاله ٔ نعمان بودکاه پوسیده شد آن لاله ٔ نعمانم . ناصرخسرو.نخر. (تاج المصادر بیهقی ). عفن . (دهار) (منتهی الارب ). عفونت . (منتهی الارب ). وهی . و رجوع ...
-
پوسیده گشتن
لغتنامه دهخدا
پوسیده گشتن . [ دَ / دِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) پوسیدن . پوسیده شدن : چو پی سست و پوسیده گشت استخوان دگر قصه ٔ سخت روئی مخوان .نظامی .
-
پوسیده شدن
دیکشنری فارسی به عربی
غنائم
-
جستوجو در متن
-
رمیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ramim پوسیده؛ کهنه؛ استخوان پوسیده.
-
پوساندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پوسانیدن› pusāndan چیزی را در جایی گذاشتن یا به حالتی درآوردن که زودتر پوسیده شود؛ پوسیده گردانیدن.
-
پوسانیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pusānide آنچه پوسیده کرده باشند.