کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوست خرکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
endoderm
درونپوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] 1. درونیترین لایه از سه لایۀ زایندۀ اولیۀ جنین جانور که بخشی از لولۀ گوارش و ریهها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید 2. درونیترین لایۀ پوست که مانند غلافی بافت آوندی ریشهها و برخی ساقهها را د ربر گیرد
-
skin regeneration
بازسازی پوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی پزشکی] فرایند ترمیم یا بازتولید یا جایگزینی پوست یا بافتهای ازدسترفته یا آسیبدیده ازطریق نوسازی طبیعی
-
protoderm
پیشپوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] لایۀ بیرونی سَرلاد انتهایی که از آن روپوست ساخته میشود
-
foreskin
پیشپوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] لایۀ پوششدهندۀ پوست سر آلت متـ . قُلفه prepuce, preputium
-
skin depth
عمق پوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] فاصلهای در زیر سطح رسانا که براثر تابش الکترومغناطیسی جریانی با بسامد معین در آن پدید میآید
-
bark thickness
ضخامت پوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] پهنای پوست درخت در محل قطرِ برابرِ سینه
-
تخته پوست
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پوست تخت ، پوست خشک شدة گوسفند که بر روی آن نشینند.
-
پوست پیراستن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص م .) دباغی کردن .
-
پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - پوست گرفتن . 2 - قشری از مغز جدا کردن . 3 - غیبت کردن . 4 - صریح گفتن .
-
پوست پیرا
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) دباغ ، چرمگر.
-
پوست تخت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِمر.) پوست خشک شدة حیوانات به ویژه گوسفند که برای نشستن از آن استفاده می کنند.
-
پوست کلفت
فرهنگ فارسی معین
(کُ لُ) (ص مر.) 1 - کنایه از: آدم بی غیرت . 2 - کسی که در سختی ها تحملش زیاد است .
-
پوست کلفتی
فرهنگ فارسی معین
(کُ لُ)(حامص .) 1 - بی شرمی ، بی غیرتی . 2 - مقاومت در سختی ها.
-
پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) کنایه از: صریح ، بی پرده .
-
سیاه پوست
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) هر یک از افراد یکی از چهار گروه بزرگ نژادهای انسانی ، بومی قارة آفریقا که پوستی تیره ، موهای مجعد و لب های کلفت برآمده دارند.