کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستبَردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
dermatome 1
پوستبَردار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] دستگاهی ویژۀ بریدن لایههای نازک پوست
-
واژههای مشابه
-
بردار
واژگان مترادف و متضاد
حامل، خطحامل
-
بردار
واژگان مترادف و متضاد
۱. مثمر، ثمردار، باردار، میوهدار ۲. مصلوب
-
بردار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ برداشتن) bardār ۱. = برداشتن.۲. بردارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربردار.۳. قابل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شوخیبردار.
-
بردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bordār ۱. برنده؛ حامل.۲. (ریاضی) خط شعاع؛ خط حامل در فیزیک و مکانیک؛ وکتور.
-
بردار
لغتنامه دهخدا
بردار. [ ب َ ] (اِ) صاحب آنندراج این کلمه را در معنی خانه ٔ تابستان آورده است امّا در این معنی مصحف «بروار» و «فروار» است . رجوع به فروار شود.
-
بردار
لغتنامه دهخدا
بردار. [ ب َ ] (ص مرکب ) آویخته . بردار کشیده . (آنندراج ).
-
بردار
لغتنامه دهخدا
بردار. [ ب َ ] (نف مرکب ) بردارنده . || پذیرنده . قبول کننده . (یادداشت مؤلف ). این کلمه به صورت مزید مؤخر در ترکیبات ذیل به کار رود که برخی درمعنی بردارنده و برخی در معنی پذیرنده بکار روند:- آب بردار (سخن و گفتار) ؛ دوپهلو و نیش دار و کنایه آمیز.-...
-
بردار
لغتنامه دهخدا
بردار. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) حامل فیزیکی و مکانیکی . (از اصطلاحات مصوب فرهنگستان ).
-
بردار
لغتنامه دهخدا
بردار. [ ب ُ ] (نف )صفت از بردن (برد + ار) چنانکه پرستار (پرست + ار).و در ترکیباتی چون : فرمانبردار و نامبردار و راهبردار و رنجبردار بکار رود. رجوع به این ترکیبات شود.
-
بردار
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ârgi طاری: ârgi طامه ای: ârgi طرقی: ârgi کشه ای: ârgi نطنزی: ârgi
-
پوست
واژگان مترادف و متضاد
بشره، پوسته، پوسه، جلد، غلاف، قشر، لایه، لحات، ورقه
-
پوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ← دارپوست
-
پوست
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)1 - بیرونی ترین بخش بدن جانوران . 2 - پوشش بیرونی ساقه . 3 - پوشش تخم جانور و دانة گیاه . ؛ ~ کسی کنده شدن (کن .) متحمل عذاب شدید شدن .