کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستین به گازر دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پوستین خلق
واژهنامه آزاد
فضولی و دخالت
-
کلاته پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
کلاته پوستین دوز. [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد سرجام بخش فریمان شهرستان مشهد. محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
پوستین بکن حریر بپوش
لغتنامه دهخدا
پوستین بکن حریر بپوش . [ ب ِ ک َ ح َب ِ ] (اِ مرکب ) نام مرغی که پیش از دیگر مرغان در نزدیکی نوروز خواندن آغازد و خواندنی طویل دارد و آن را چرخ ریسَک و چِلَّه ریسَک نیز نامند . || حکایت صوت مرغ مزبور.
-
در پوستین خلق افتادن
واژهنامه آزاد
کنایه از غیبت کردن
-
در پوستین خلق افتادن
واژهنامه آزاد
غیبت کردن
-
جستوجو در متن
-
کازران
لغتنامه دهخدا
کازران . [ زِ ] (اِ) گازُران ، ج ِ گازُر. رجوع به گازر شود. شعوری بغلط این کلمه را در لسان العجم (ج 2 ص 251) بمعنی قصار و گازر و با کاف تازی آورده با شاهدی از سعدی که شاهد گازُر است : تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک زنند جامه ٔ ناپاک گازران بر س...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) حسین بن حسن مکنی به ابوالمحاسن . محدث دانشمند و مفسر فاضلی بود. وی از معاریف علمای امامیه محسوب میشد. او را است : جلاء الاذهان فی تفسیرالقرآن . این تفسیر به فارسی است و حاوی اخبارائمه و روایات امامیه می باشد. و از ریاض نقل شده...
-
گازر
لغتنامه دهخدا
گازر. [ زُ / زَ ] (ص ، اِ) جامه شوی . سپیدکار . قصار. حواری . (بلعمی ). مقصر، تخته ٔ گازر. (منتهی الارب ) : رخ تو هست مایه ٔ تو اگرمایه ٔ گازران بود خورشید. کسایی مروزی .خلق را بخدای بخواند (عیسی ) و با وی هیچکس نبود از اول که از زمین بیت المقدس بیرو...
-
گازر هروی
لغتنامه دهخدا
گازر هروی . [ زُ رِ هََ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابومنصور گازر هروی ... شود.
-
کازر
لغتنامه دهخدا
کازر. [ زُ ] (ص ، اِ) گازر. (ناظم الاطباء). رجوع به «گازر» شود.
-
کوکان
لغتنامه دهخدا
کوکان . (اِ) ساز و برگ استادان گازر را گویند. (برهان ). دست افزاری است مر گازران را. (آنندراج ). دست افزار گازر. و در نسخه ٔ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده . (فرهنگ رشیدی ). دست افزاری باشد مر گازران را. (فرهنگ جهانگیری ). ساز و برگ گازرگر...
-
گازرک
لغتنامه دهخدا
گازرک . [ زُ / زَ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر گازر. (برهان ). رجوع به گازر شود.
-
داغ گازر
لغتنامه دهخدا
داغ گازر. [ غ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازران . داغ قصار. رجوع به داغ گازران شود : آلایش خون لشکر چین با فیض سحاب سیل گستراز چشمه ٔ تیغ بندگانش هرگز نرود چو داغ گازر.سیف اسفرنگ .
-
گازر
لغتنامه دهخدا
گازر. [ زُ ] (اِ) بزغاله ای که نیم کمرش سپید و نیم دیگر سیاه است . (لهجه ٔ محلی گناباد، خراسان ). در گلپایگان به ضم و نیز به کسر ز تلفظ شود، بهمین معنی .
-
مقصر
لغتنامه دهخدا
مقصر. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) چوب گازر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.