کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پوستین
/pustin/
معنی
۱. ساختهشده از پوست.
۲. جامۀ پوستی.
۳. لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشمدار بهخصوص گوسفند میدوزند؛ کول.
〈 پوستین باژگونه کردن: [مجاز]
۱. قصد و آهنگ کاری کردن.
۲. سخت تصمیم گرفتن.
۳. باطن را ظاهر ساختن: ◻︎ پوستین را باژگونه گر کند / کوه را از بیخ و از بن برکند (مولوی۱: ۱۷۱).
۴. تغییر روش دادن.
〈 پوستین به گازُر دادن: [مجاز]
۱. رنگ عوض کردن.
۲. دورویی و تزویر کردن.
۳. عیبجویی کردن.
۴. بدگویی کردن.
۵. کاری را به غیر اهل آن سپردن.
〈 پوستین کسی را دریدن:
۱. دریدن پوست یا پوستین کسی.
۲. [مجاز] راز کسی را فاش کردن.
〈 به (در) پوستین کسی افتادن: [مجاز]
۱. عیبجویی کردن.
۲. غیبت کردن.
〈 به (در) پوستین کسی رفتن: = 〈 به (در) پوستین کسی افتادن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
sheepskin, skin
-
جستوجوی دقیق
-
پوستین
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - (ص نسب .) ساخته شده از پوست . 2 - (اِمر.) نوعی لباس زمستانی که از پوست حیوانات پشم دار درست می کنند. ؛در ~ کسی افتادن کنایه از: عیبجویی کردن ، بدگویی کردن . ؛ ~ دریدن کنایه از: الف - افشا کردن راز. ب - عیب جویی کردن .
-
پوستین
لغتنامه دهخدا
پوستین . (ص نسبی ) منسوب به پوست . جامه ٔ پوستی : همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش . فردوسی . || (اِ مرکب ) پوست : و گربه را از خون مار پوستین آهار داد. (سندبادنامه چ استانبول ص 152).ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش پوستین شیر را بر خود م...
-
پوستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به پوست) [پهلوی: pōstīn] pustin ۱. ساختهشده از پوست.۲. جامۀ پوستی.۳. لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشمدار بهخصوص گوسفند میدوزند؛ کول.〈 پوستین باژگونه کردن: [مجاز]۱. قصد و آهنگ کاری کردن.۲. سخت تصمیم گرفتن....
-
پوستین
دیکشنری فارسی به عربی
فراء
-
واژههای مشابه
-
کهن پوستین
لغتنامه دهخدا
کهن پوستین . [ ک ُ هَم ْ / هُم ْ ] (ص مرکب ) شخصی که به سبب کبر سن پوست اندامش به رنگ پوستین شده باشد. (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : کهن پوستینی درآمد به جنگ چو از ژرف دریا برآید نهنگ . نظامی (از آنندراج ).|| آنکه دارای شکل پیر و لباس کهنه باشد...
-
پیل پوستین
لغتنامه دهخدا
پیل پوستین . [ ل ِ ] (ترکیب ِ اضافی ، اِ مرکب ) معنی این ترکیب در بیت ذیل معلوم نشد : تو شادخوار و شادکام و شادمان و شاددل بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین .فرخی .
-
پوستین بگازر
لغتنامه دهخدا
پوستین بگازر. [ ب ِ زَ / زُ] (ص مرکب ) صاحب برهان میگوید: کنایه از بدگو و عیب جوینده باشد. لکن در قطعه ٔ ذیل ظاهراً بمعنی مسلوخ وپوست کنده و بی پوست و بی آلت دفاع است : زیر قدمم همیشه گوئی کز زلزله خاک بی درنگ است با من که زمین ثابتی نیست زینست که آس...
-
پوستین بید
لغتنامه دهخدا
پوستین بید. (اِ مرکب ) بید پوستین . پت . بید. دیوجامه . کرم فرش .
-
پوستین دریدن
لغتنامه دهخدا
پوستین دریدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دریدن پوست بر کسی . || پرده از راز نهانی برداشتن . افشای راز کردن : بدشنام مر پاک فرزند او رابدری همی پوستین محمد. ناصرخسرو.عشق توام پوستین گر بدرد گو بدرسوخته ٔ گرم روتا چه کند پوستین . خاقانی .روا باشد ار پوستینم...
-
پوستین کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... کسی را)، او را رسوا کردن . ا و را مفتضح کردن . او را عیب کردن . (اوبهی ). بدگوئی او کردن . (برهان ) : در رکابش ماه خواهد رفت اگراسب حسن اینست کو زین میکندبا رخ و دندانش روز و شب فلک پوستین ماه و پروین میکند. ا...
-
پوستین پیرای
لغتنامه دهخدا
پوستین پیرای . (نف مرکب ) پوستین دوز. فراء. واتگر : بخارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طمع پوستین پیرای . کسائی . || و انوری در بیت ذیل از پوستین پیرای معنی مؤدب و مهذب یا عذاب دهنده و شکنجه کننده خواسته است : گر حسودت بسیست عاجز نیست اژ...
-
پوستین پیرایی
لغتنامه دهخدا
پوستین پیرایی . (حامص مرکب ) عمل پوستین پیرای .
-
پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
پوستین دوز. (اِخ ) دهی از دهستان بالا رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 48 هزارگزی شمال خاوری کدکن . دامنه ،معتدل . دارای 50 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و خشکبار، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است . از ح...
-
پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
پوستین دوز. (اِخ ) دهی از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان ، واقع در 48هزارگزی جنوب باختری باجگیران و سه هزارگزی شمال راه مالرو عمومی باجگیران به بی بهره . کوهستانی ، سردسیر. دارای 124 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و تریاک . شغل...