کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستکَن چرخان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک َ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کندن ») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و کسی که سنگ از کوه می کند و بیخ کن یعنی از ریشه برآرنده . (ناظم الاطباء). این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر غالباً ...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک َن ن ] (ع مص ) فراپوشیدن . (زوزنی ). فروپوشیدن و نگه داشتن چیزی را از تاب آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || در نهفت داشتن . (زوزنی ). پنهان داشتن چیزی را در دل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ِ ] (اِ) به معنی بخیه باشد که خیاطان بر جامه و امثال آن زنند و آن را به عربی غرزه گویند. (برهان ) (آنندراج ). بخیه که آن را کله نیز گویند. (رشیدی ). بخیه و آجیده ای که در جامه می زنند. (ناظم الاطباء). || در ترکی به معنی پس و عقب . (غیاث ) (آ...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ِن ن ] (ع اِ) پوشش هر چیزی و پرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پرده ٔ پوشش . (غیاث ) (نصاب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پوشش . (ترجمان القرآن ). کنان . غطاء. پوشش . آنچه بپوشد چیزی را. (یادداشت به خط مرحو...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (اِ) مخفف کون است که نشستگاه باشد. عربان دبر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کون باشد. (اوبهی ). کون و دبر. (ناظم الاطباء).کون بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 403) : سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآوربنمای به سلطان کمر ساده و ایزار. حقیقی (از لغت ف...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (ع فعل امر) صیغه ٔ امر است به معنی شو(باش )، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل درباب پیدا شدن موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کلمه ٔ امراز کان . بشو. (ناظم الاطباء). بباش : کن فیکون ، بباش پس بباشد. (یادداشت ب...
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن . آب خشک کن . آتش سرخ کن . بخاری پاک کن . تیغتیزکن . جاده صا...
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کندن) kan ۱. = کندن۲. کَنَنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خارکن، چاهکن، کوهکن.۳. محل درآوردن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کفشکن، رختکن.۴. کندهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ریشهکن.
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کردن) kon ۱. = کردن۲. کُننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کارکُن، بازیکن.
-
کن
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] kon ۱. باش.۲. (اسم) [مجاز] عالَم وجود.
-
کن
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِ.) بخیه ، بخیه ای که به لباس یا چیز دیگر زنند.
-
کُن
فرهنگ واژگان قرآن
باش
-
کُنَّ
فرهنگ واژگان قرآن
آن زنان بودند(اگر در ترکيب با فعل ماضي ديگري به کار رود زمان فعل دوم را ماضي بعيد مي کندو اگر در ترکيب با فعل مضارع ديگري به کار رود زمان فعل دوم را ماضي استمراري مي کند)
-
کُن
لهجه و گویش بختیاری
kon کُند.
-
کِن
لهجه و گویش بختیاری
ken 1. کنار، پهلو؛ 2. کفل beniš kenn-e mo>:بنشین کنار من؛ nešast sar-e kenn-e asb:روى کَفلِ اسب نشست> .