کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوزش انگیختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پوزش خواه
لغتنامه دهخدا
پوزش خواه . [ زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) عذرخواه . طلبنده ٔ پوزش .
-
پوزش خواهی
لغتنامه دهخدا
پوزش خواهی . [ زِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل پوزش خواه . عذرخواهی .
-
پوزش ساز
لغتنامه دهخدا
پوزش ساز. [ زِ ] (نف مرکب ) عذرخواه . پوزش آرای : سوی خواجه شدند پوزش سازیافتندش کشیده پای دراز.نظامی .
-
پوزش کنان
لغتنامه دهخدا
پوزش کنان . [ زِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از پوزش کردن . در حال پوزش خواستن : برفتند پوزش کنان پیش شاه که گر شاه بیند ببخشد گناه . فردوسی .همی رفت پوزش کنان پیش اوپر از شرم جان بداندیش او.فردوسی .
-
پوزش گری
لغتنامه دهخدا
پوزش گری . [ زِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل پوزشگر. اعتذار. || خواهشگری . شفاعت .
-
پوزش پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) puzešpazir ۱. پذیرندۀ پوزش؛ عذرپذیر.۲. کسی که عذر گناهکار را بپذیرد و از گناه او درگذرد: ◻︎ به دل یادِ کار گذشته مگیر / که یزدان به بندهست پوزشپذیر (فردوسی: لغتنامه: پوزشپذیر)، ◻︎ خداوند بخشندۀ دستگیر / کریم خطابخش پوزشپذیر (سعدی۱: ...
-
پوزش خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) puzešxāh عذرخواه.
-
پوزش خواهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) puzešxāhi عذرخواهی.
-
پوزش کنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) puzeškonān در حال پوزش کردن: ◻︎ برفتند پوزشکنان نزدِ شاه / که گر شاه بیند، ببخشد گناه (فردوسی: ۵/۲۴۸).
-
پوزش گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] puzešgar ۱. عذرخواه؛ خواهشگر.۲. شفیع.
-
پوزش گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] puzešgari ۱. اعتذار.۲. خواهشگری.۳. شفاعت.
-
پوزش خواه
دیکشنری فارسی به عربی
معتذر
-
پوزش امیز
دیکشنری فارسی به عربی
معتذر
-
جستوجو در متن
-
بهانه
لغتنامه دهخدا
بهانه . [ ب َن َ / ن ِ ] (اِ) پهلوی «وهان » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عذر نابجا. دست آویز. (فرهنگ فارسی معین ). عُذر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عذر بیجا و ناپسندیده ... و دنباله دار از صفات اوست و با لفظ [ آوردن ]، ماندن ، داشتن ، انگیختن ...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...