کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پوره
/pure/
معنی
۱. پور؛ پسر؛ فرزند نرینه: ◻︎ خرد پورۀ آدم چه خبر دارد از این دم / که من از جملهٴ عالم به دوصد پرده نهانم (مولوی۲: ۵۸۷).
۲. (زیستشناسی) بچۀ ملخ؛ تخم ملخ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
mash, puree, purée
-
جستوجوی دقیق
-
پوره
فرهنگ فارسی معین
(پُ رِ) (اِ.) فضول افیون پس از سوختن آن برای کشیدن و آن غیر از شیره و سوختة تریاک است .
-
پوره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ فر. ] (اِ.) خوراکی است فراهم شده از حبوبات کوبیده شده و سبزیجات له شده با افزودن شیر به آن : پورة سیب زمینی ، پورة اسفناج و مانند آن .
-
پوره
فرهنگ فارسی معین
(رَ یا رِ) (اِ.)1 - پسر، پور. 2 - بچة ملخ ، تخم ملخ .
-
پوره
لغتنامه دهخدا
پوره . [ رَ / رِ ] (اِ) پور. پسر : خرد پوره ٔ آدم چه خبر دارد ازین دم که من از جمله ٔ عالم به دو صد پرده نهانم . مولوی (کلیات بیت 16918).|| بچه ٔ ملخ . || تخم ملخ . پور ملخ . رجوع به پور ملخ شود. || تنه ٔ درخت . (برهان ). جِذع . و تنه ٔ درخت خرما را ...
-
پوره
لغتنامه دهخدا
پوره . [ رَ / رِ ] (فرانسوی ، اِ) بمعنی غذائی که با آرد نرم نخود، لوبیا و سیب زمینی پزند، و در فارسی بمعنی سیب زمینی یا سبزی پخته و نرم سوده است .
-
پوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pure ۱. پور؛ پسر؛ فرزند نرینه: ◻︎ خرد پورۀ آدم چه خبر دارد از این دم / که من از جملهٴ عالم به دوصد پرده نهانم (مولوی۲: ۵۸۷).۲. (زیستشناسی) بچۀ ملخ؛ تخم ملخ.
-
پوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: purée] pure نوعی خوراک که با آرد نخود، باقلا، یا سیبزمینی رندهکرده یا لوبیا و عدس لهکرده درست میشود.
-
پوره
دیکشنری فارسی به عربی
وتر
-
پوره
لهجه و گویش گنابادی
pore در گویش گنابادی یعنی مقدار ، میزان ، کمی ، اندکی ، مقداری
-
واژههای مشابه
-
پوره پوره کردن
لغتنامه دهخدا
پوره پوره کردن . [ رَ رَ / رِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول قزوینیان تعلل و دست دست کردن . مس مس کردن . این دست و آن دست کردن . باری بهر جهت کردن .
-
mushy
پورهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ویژگی بافت مادۀ غذایی با قوامی شبیه پوره
-
mushiness
پورهواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خاصیت حسی مواد غذایی با قوامی شبیه به پوره
-
پاره پوره
لغتنامه دهخدا
پاره پوره . [ رَ / رِ رَ /رِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . پاره پاره .
-
پوره افشار
لغتنامه دهخدا
پوره افشار. [ رَ / رِ اَ ] (اِ مرکب ) نام آلتی مطبخی پوره کردن سبزیها و امثال آنرا.