کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پودهخوار 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پوده نوئیه
لغتنامه دهخدا
پوده نوئیه . [ دَ ی ی ِ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در دو هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. کنار راه مالرو ده دوست محمد به زابل . جلگه ،گرم ، معتدل ، دارای 348 تن سکنه است و آب آن از رود هیرمند می باشد. محصول آنجا غلات و لبنیات ...
-
جستوجو در متن
-
saprophagous
دیکشنری انگلیسی به فارسی
saprophagous، پوده خوار، تغذیه کننده از مواد پوسیده والی
-
سست
لغتنامه دهخدا
سست . [ س ُ ] (ص ) پهلوی «سوست » (ملایم ، سبک ). نرم . ملایم . نازک . ناتوان . ضعیف . کم زور. آهسته . تنبل .کاهل . مانده . بی معنی . بیهوده . ضد سخت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نازک و ناتوان و ضعیف و درمانده و عاجز و کم زور و بی قوت . (ناظم ال...
-
دار عیسی
لغتنامه دهخدا
دار عیسی . [ رِ سا ] (اِخ ) چوبی که مسیح پیامبر را بر آن مصلوب کرده بودند. این چوب یکی از ذخایر گرانبهای کلیسای آناستازیس در شهر اورشلیم بوده است . در سال 614 یا 615 م . سپاهیان ایرانی شهر اورشلیم را تسخیر کردند و کلیسای آناستازیس را آتش زدند. این دا...
-
ریختن
لغتنامه دهخدا
ریختن . [ ت َ ] (مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون . (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). افراغ . (تاج المصادر بیهقی ) (از د...
-
جگر
لغتنامه دهخدا
جگر. [ ج ِ گ َ ] (اِ) کبد. (برهان ) (آنندراج ) (بهارعجم ). جزئی است از اجزای بدن انسان و حیوان که در داخل شکم است و متصل به دل و شش . (فرهنگ نظام ). محل قوت طبیعی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غذا یافتن اندامها و پرورش تن بدوست از بهر آنکه غذای راستین...
-
بخت
لغتنامه دهخدا
بخت .[ ب َ ] (اِ) بخش . قسمت . بهره . (ناظم الاطباء). و در اصل بخش بوده شین معجمه را بدل به تا کرده اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). حصه . (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ). مقدر و نصیب . (فرهنگ نظام ). صاحب آنندراج گوید از صفات بخت : بیدار، بل...
-
داغ
لغتنامه دهخدا
داغ . (ص ، اِ) نشان . (برهان ). علامت و نشان چیزی . سمة. (منتهی الارب ) (دهار). وسم . کدمة. دماع . (منتهی الارب ). نشان چیزی بر چیزی . چنانکه در حوض یا آب انبار گویند: داغ آب تا فلان حد پیداست ؛ یعنی نشان آب . و بعضی گفته اند داغی که می سوزانند معنی ...
-
افکندن
لغتنامه دهخدا
افکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن . (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن . اوگندن . بمعنی انداختن . پرت کردن . بر زمین زدن . سا...