کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
په و مه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
په و مه
واژهنامه آزاد
(اصفهان، سده) پَه و مَه؛ انسان کم خرد و احمق. پَه از واژۀ «پَپِه» آمده است، ولی مَه به نظر می رسد واژه ای بی معنی و صرفاً هم وزن پَه باشد، همان طور که مثلاً در ترکیب های چرت و پرت یا چاقالو پاقالو واژه های بی معنی وجود دارد. (ترکیب په و مه شباهت جالب...
-
واژههای مشابه
-
په په گی
لغتنامه دهخدا
په په گی .[ پ َ پ َ / پ ِ ] (حامص ) په پگی . رجوع به په پگی شود.
-
په نه په
واژهنامه آزاد
پس نه
-
په آن
لغتنامه دهخدا
په آن . [ پ ِ ] (اِخ ) (ژول ) جراح فرانسوی . مولد ماربوئه (اور - اِ - لوار) (1830 - 1898 م .).
-
په تیک
لغتنامه دهخدا
په تیک . [ پ ِ ] (اِخ ) ولایتی از تراکیه (آسیای صغیر). (ایران باستان ج 2 ص 1245).
-
په ان
لغتنامه دهخدا
په ان . [ پ ِ اُ ] (اِخ ) پزشک خدایان . وی «مارس » را که بدست «دیوبد» مجروح شده بود، معالجه کرد.
-
په اونیه
لغتنامه دهخدا
په اونیه . [ پ ِ اُ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) در گیاه شناسی بنوع پیوان (خطمی درختی ) اطلاق میشود.
-
په پن
لغتنامه دهخدا
په پن . [ پ ِ پ َ ] (اِخ ) پسر شارلمانی ، پادشاه ایتالیا از سال 781 تا 810 م .
-
په ریداس
لغتنامه دهخدا
په ریداس . [پ ِ ] (اِخ ) نام مردی که اسکندر مقدونی همراه رسولان سکائی مقیم آن طرف سیحون که بدربار او آمده بودند بسفارت نزد سکاها فرستاد. (ایران باستان ج 2 ص 1722).
-
په سستاس
لغتنامه دهخدا
په سستاس . [ پ ِ س ِ ] (اِخ ) رجوع به په سست شود.
-
په کلااتیس
لغتنامه دهخدا
په کلااتیس . [ پ ِ ک ُ اُ ] (اِخ ) په سلاتیه . نام ناحیتی در حدود سند. (ایران باستان ج 2 ص 1766).
-
په کوچنی
واژهنامه آزاد
کجایی
-
په به پهلو درآمدن
لغتنامه دهخدا
په به پهلو درآمدن . [ پ ِه ْ ب ِ پ َ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) فربه شدن : صد جگر پاره شد ز هر سوئی تا درآمد پهی به پهلوئی .نظامی .
-
په تی ریس
لغتنامه دهخدا
په تی ریس . (اِخ ) نام مردی که در تقسیم مصر توسط اسکندر بدو ایالت ، والی یکی از دوایالت شد اما نپذیرفت . (ایران باستان ج 2 ص 1358).