کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پهی
/pahi/
معنی
۱. = حنظل
۲. خرزَهره.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهی
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) خربزة تلخ ، حنظل .
-
پهی
لغتنامه دهخدا
پهی . [ پ َ ] (اِ) خرزهره . (برهان ). || پهنور. (آنندراج ). حنظل و آن را خربزه ٔ تلخ هم میگویند. (برهان ). دفلی . || در زبان شیرخوارگان : خوب . بَهی .
-
پهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pahi ۱. = حنظل۲. خرزَهره.
-
جستوجو در متن
-
په
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] peh = پیه: ◻︎ صد جگر پاره شد به هر سویی / تا درآمد پهی به پهلویی (نظامی۴: ۵۵۶).
-
آغو
لغتنامه دهخدا
آغو. (اِ) دفلی . (مخزن الادویه ). خرزهره . سَم ّالحمار. حبن . حبین . پَهی . خوره .
-
پهنور
لغتنامه دهخدا
پهنور. [ پ َ ](اِ) چیزی چون دستنبو. (انجمن آرا). چیزی چون دستنبوی که بتازی حنظل گویند و قثاء النعام . (آنندراج ) (برهان ). || پهی که خرزهره باشد. (برهان ).
-
کبست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبسته، کبستو، گبست› [قدیمی] kabast ۱. (زیستشناسی) = حنظل۲. زهر.۳. هر چیز تلخ؛ کوشت؛ پهی؛ زهرگیاه؛ شرنگ: ◻︎ روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد ازآن دهانت کبست (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).
-
په به پهلو درآمدن
لغتنامه دهخدا
په به پهلو درآمدن . [ پ ِه ْ ب ِ پ َ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) فربه شدن : صد جگر پاره شد ز هر سوئی تا درآمد پهی به پهلوئی .نظامی .
-
په
لغتنامه دهخدا
په . [ پ ِه ْ ] (اِ) مخفف پیه . وزد. پی . شحم . دژپه . درپه : دولت بمن نمیدهد از گوسفند چرخ از بهر درد دنبه و بهر چراغ په . خاقانی .صد جگر پاره شد ز هر سویی تا درآمد پهی به پهلویی . نظامی .ای دریغا گر بدی پیه و پیازپه پیازی کردمی گر نان بدی . مولوی ....
-
خرزهره
لغتنامه دهخدا
خرزهره . [ خ َ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) زهره ٔ خر. زهره ٔ بزرگ باشد. (از برهان قاطع). به این معنی از خر (بزرگ ) + زهره تشکیل شده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || درختی است که برگ آن ببرگ بید شبیه است لیکن از برگ بید سطبرتر و گنده تر بود و گل سرخ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوسعد و متخلص بمنشوری سمرقندی . عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 44) آرد: منشوری که منشور شاعری به نام او بود و طایر هنر در دام او سخن نمکینش شور در دلهای فضلاء می انداخت و بیان دل فریبش رایت فصاحت بر فلک می افراخ...