کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهن گوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دره پهن
لغتنامه دهخدا
دره پهن . [ دَرْ رَ پ َ ](اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی . بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . واقع در 32هزارگزی خاور فردوس و 6هزارگزی شمال راه مالرو عمومی نوغاب به فردوس . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ده پهن
لغتنامه دهخدا
ده پهن . [ دِه ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه ٔ کوچک و چاه قره سو تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
راه پهن
لغتنامه دهخدا
راه پهن . [ پ َ ] (اِخ ) محلی است بمسافت کمی در مشرق فرک به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
ریش پهن
لغتنامه دهخدا
ریش پهن . [ پ َ ] (ص مرکب ) که ریش پهن و بزرگی دارد.ریش تپه . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریش تپه شود.
-
کاسه ٔ پهن
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ پهن . [ س َ / س ِ ی ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صحفه . (ترجمان القرآن ).
-
پهن پازن
لغتنامه دهخدا
پهن پازن . [ پ ِ هَِ زَ ] (نف مرکب ) که پهن پازند، که سرگین سم داران را که برابر آفتاب گسترده باشند خشک شدن را، با پای بگرداند. رجوع به پِهِن شود. || مجازاً ولگرد. بیکار. هیچکاره . که کاری را نشاید.
-
پهن پازنی
لغتنامه دهخدا
پهن پازنی . [ پ ِ هَِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل پهن پازن . || ولگردی .
-
پهن حاجی
لغتنامه دهخدا
پهن حاجی . [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء هفتگانه ٔ رکن کلا از دهستان تالار پی بخش مرکزی شهرستان شاهی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
پهن شدن
لغتنامه دهخدا
پهن شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) منبسط شدن .پخت شدن . گسترده شدن . پخج شدن . پهن گشتن . پهن گردیدن . انکشاط. (تاج المصادر). تفطح . (منتهی الارب ). امتهاد؛ پهن و بلند شدن . (تاج المصادر). خثم ؛ پهن شدن سرکلند. (تاج المصادر). || مجازاً نشستن ازکاهلی...
-
پهن کلا
لغتنامه دهخدا
پهن کلا. [ پ َ ک َ ] (اِخ ) موضعی به فرح آباد مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 120 و 121 بخش انگلیسی ).
-
پهن گردانیدن
لغتنامه دهخدا
پهن گردانیدن . [ پ َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پهن کردن . تشبیح . (ازمنتهی الارب ): تصفیح ؛ پهن گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || تسطیح . رجوع به پهن کردن شود.
-
پهن گردیدن
لغتنامه دهخدا
پهن گردیدن . [ پ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پهن شدن . عرض . (منتهی الارب ). عراضة. (منتهی الارب ). پهن گشتن . پخچ شدن . گسترده شدن . رجوع به پهن شدن شود.
-
پهن گشتن
لغتنامه دهخدا
پهن گشتن . [ پ َ گ َ ت َ ](مص مرکب ) پهن گردیدن . گسترده شدن . منبسط شدن . عریض گشتن . پخت شدن . پخچ شدن . رجوع به پهن گردیدن شود.
-
پهن گشته
لغتنامه دهخدا
پهن گشته . [ پ َ گ َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) پهن گردیده . پخت شده . پخچ شده :سری بی تن و پهن گشته بگرزتنی بی سر افکنده بر خاک برز .ابوشکور.
-
پهن محاسن
لغتنامه دهخدا
پهن محاسن . [ پ َ م َ س ِ ] (ص مرکب ) پهن ریش .