کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهناور کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهناور کردن
لغتنامه دهخدا
پهناور کردن . [ پ َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِعراض . (منتهی الارب ). پهناور گردانیدن .
-
واژههای مشابه
-
پهناور گردیدن
لغتنامه دهخدا
پهناور گردیدن . [ پ َ وَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تخثبم . انسداخ . (منتهی الارب ). پهناور شدن .
-
جستوجو در متن
-
پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. کَ دَ)(مص م .) 1 - وسیع کردن ، پهناور ساختن . 2 - گستردن .
-
عریض شدن
لغتنامه دهخدا
عریض شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پهن شدن . پهناور شدن . فسیح شدن . عرض پیدا کردن . اتساع یافتن . متسع شدن . باپهنا گشتن . و رجوع به عریض شود.
-
تثجیر
لغتنامه دهخدا
تثجیر. [ ت َ ](ع مص ) گشاده و پهناور کردن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || روان کردن آب را. || (اِمص ) نرمی و فروهشتگی ، یقال : فی لحمه تثجیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
کافي
دیکشنری عربی به فارسی
کافي , تکافو کننده , مناسب , لا يق , صلا حيت دار , بسنده , مساوي , رسا , متساوي بودن , مساوي ساختن , موثر بودن , شايسته بودن , فراخ , پهناور , وسيع , فراوان , مفصل , پر , بيش از اندازه , ياداش دادن به , ترقي کردن , تاوان دادن , بس , شايسته , قانع
-
فراخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: frāh] farāx ۱. وسیع؛ پهن؛ پهناور؛ گسترده: ◻︎ به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲: ۶۴۷).۲. گشاد.۳. [قدیمی] فراوان.〈 فراخ رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. زیادهروی کردن.۲. سریع رفتن.
-
تشبیح
لغتنامه دهخدا
تشبیح . [ ت َ ] (ع مص ) پهن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (ازالمنجد). پهناور گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بزرگسال شدن ، پس یک کالبد را دو دیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از مت...
-
استعراض
لغتنامه دهخدا
استعراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فربه گردیدن ناقه : اُستعرضت الناقة باللحم (مجهولاً)؛ فربه گردید ناقه . (منتهی الارب ). || کشتن بی دریافت حال کسی . کشتن هرکه را که پیش آید بی پرسش و دریافت حال آنان . || عرضه کردن خواستن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج الم...
-
وسیع
لغتنامه دهخدا
وسیع. [وَ ] (ع ص ) فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای فراخ . پهناور. متسع. جادار. گشاد. گشاده . واسع. عریض . باوسعت و ممتد. (ناظم الاطباء) : علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد. (تاریخ بیهقی ).- وسیعالمشرب ؛ بی بندوبار و لاابالی در اصول...
-
اعراض
لغتنامه دهخدا
اعراض . [ اِ ] (ع مص ) روی گردانیدن از چیزی . (ناظم الاطباء). روی بگردانیدن از چیزی . (منتهی الارب ). روی از چیزی گردانیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). روی بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). روی گردانیدن . (مؤید الفضلاء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن ...
-
انبساط
لغتنامه دهخدا
انبساط. [ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) گسترده و پهناور گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انتشار. (از اقرب الموارد). گسترده شدن . (آنندراج ). پهن واشدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). گشاده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || گستاخ شدن . (از من...
-
شناور
لغتنامه دهخدا
شناور. [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) آشناور. آشناگر و آب ورز. (ناظم الاطباء). شناگر. (آنندراج ) : شناور باشی از هر آب مگذرکه اندر آب پر میرد شناور. ناصرخسرو.تیر چون در کمان نهد بحری است که نهنگ شناور اندازد. خاقانی .بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی بی دست شناو...