کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهنانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پهنانه
/pahnāne/
معنی
= بوزینه: ◻︎ اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند / که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهنانه
فرهنگ فارسی معین
(پَ نِ) (اِ.) 1 - بوزینه ، میمون . 2 - کلوچة روغنی .
-
پهنانه
لغتنامه دهخدا
پهنانه . [ پ َ ن َ ] (اِ) بوزینه .بوزنینه .بوزنه .کپی . حمدونه . قرد. نوعی از میمون بواسطه ٔ آنکه رویش پهن است . (انجمن آرا). بهنانه . (برهان ) : اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیندکه رخسارم پر از چینست چون رخسارپهنانه . کسائی .خنبک زند چو بوزنه چنب...
-
پهنانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بهنانه› (زیستشناسی) [قدیمی] pahnāne = بوزینه: ◻︎ اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند / که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰).
-
جستوجو در متن
-
بهنانه
فرهنگ فارسی معین
(بَ نَ) ( اِ.) بوزینه ، میمون . پهنانه هم گویند.
-
بوزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بوزنه، بوزنینه› (زیستشناسی) buzine نوعی میمون کوچک دمدار با رانهای بیمو که در آسیا و افریقا زیست میکند؛ انتر؛ پهنانه؛ مهنانه؛ کبی؛ کپی؛ گپی.
-
میمون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) meymun پستانداری پشمالو و شبیه انسان، با دستهای بلند که معمولاً روی درختان زندگی میکند؛ بوزینه؛ بوزنه؛ بوزنینه؛ پوزینه؛ حمدونه؛ پهنانه؛ مهنانه؛ چز؛ کپی.
-
مهنانه
لغتنامه دهخدا
مهنانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بوزینه . میمون . (آنندراج ) (برهان ). بوزنه . (اوبهی ). بهنانه . پهنانه : اگرابروش چین گیرد سزد چون روی من بیندکه رخسارم پر از چین گشت چون رخسار مهنانه .ابوشکور.
-
نهنانه
لغتنامه دهخدا
نهنانه . [ ن َ ن َ ] (اِ) کلیچه و نان سفید. (یادداشت مؤلف از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). اما در همه ٔ فرهنگها بهنانه و پهنانه را به این معنی آورده اند. (یادداشت مؤلف ) : چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم که پیش گرسنه بنهی ترید چرب ...
-
بوزنینه
لغتنامه دهخدا
بوزنینه . [ زَ ن َ /ن ِ ] (اِ) بوزنه را گویند که میمون باشد. (برهان ). جانوری معروف که میمون باشد و بسیار زیرک و هوشیار است . (انجمن آرا). بوزنه . (ناظم الاطباء) : به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاوبه خرس رقص کن و بوزنینه ٔ لعاب . خاقانی (دیوان چ سج...
-
بهنانه
لغتنامه دهخدا
بهنانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ) میمون که بوزینه باشد. (برهان ). بوزینه . (غیاث ). جانوری معروف و آنرا کپی نیز گویند و بتازیش قرد خوانند وابوزنه کنیت او است . (شرفنامه ). نوعی از میمون . (آنندراج ) (انجمن آرا). بوزینه و میمون . (ناظم الاطباء).و این لغ...
-
بوزینه
لغتنامه دهخدا
بوزینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) میمون را گویند. (برهان ). کنیت میمون که آنرا بفارسی کپی خوانند. بوزینه مخفف ابوزینه . (از غیاث ) (آنندراج ). پهنانه . (فرهنگ اسدی ). ابوخالد.ابوحبیب . ابوخلف . ابوزنه . ابوقشه . ابوقیس . (المرصع). کپی . قرد. حمدونه . شادی ...
-
بوزنه
لغتنامه دهخدا
بوزنه . [ زَ ن َ /ن ِ / زِ ن َ / ن ِ ] (اِ) میمون را گویند و بعربی حمدونه خوانند. (برهان ). مخفف ابوزَنَّه که کنیت میمون است و آنرا بفارسی کپی خوانند و گاه تصرف کرده ، بوزینه به اشباع بعدالزاء و بوزنینه بزیادت نون نیز استعمال کنند و می تواند که بوزین...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (حرف ربط و شرط) مخفف اگر، و کلمه شرطیه است . کردی گر (اگر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر چکاد آید. طاهر فضل .هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. شهید بلخی .نکو گف...
-
ابرو
لغتنامه دهخدا
ابرو. [ اَ ] (اِ) مجموع موی روئیده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه ٔ چشم به زیر پیشانی . حاجب . برو : کز موی سرت عزیزتر باشدهرچند فروتر است از او ابرو. ناصرخسرو.رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو....