کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهلو خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهلو خوردن
لغتنامه دهخدا
پهلو خوردن . [ پ َ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) صدمه خوردن در پهلو و بدن . (غیاث ) (آنندراج ) : ز موج لاله از پی خورده پهلوبود راهش بصد باریکی مو.ملاطغرا.
-
واژههای مشابه
-
پهلو به پهلو
دیکشنری فارسی به عربی
تامين , سوية
-
گاو پهلو
لغتنامه دهخدا
گاو پهلو. [ پ َ ل َ / لو ] (اِ مرکب ) اصطلاحی است معماران را که ظاهراً شکل آن بصورت پهلوی گاو برآمده بود« : و چون باروی شهر به طرف خراسان گاوپهلو نبود شش برج دیگر ساخته بر آن طرف بنهاد بعوض گاو پهلو». (تاریخ جدید یزد).
-
flank 2
ناحیۀ پهلو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] یکی از نواحی نهگانۀ شکم در دو طرف ناحیۀ ناف
-
هفت پهلو
لغتنامه دهخدا
هفت پهلو. [ هََ پ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هفت ضلعی . رجوع به هفت بر شود. || نام گیاهی است . (یادداشت مؤلف ). گیاهی است . (ابن البیطار). رجوع به هفت برگ شود.
-
هم پهلو
لغتنامه دهخدا
هم پهلو. [ هََ پ َ ] (ص مرکب ) شریک و همتا و حریف و انباز. (آنندراج ). || همخوابه . (آنندراج ). || (حرف اضافه ٔ مرکب ) کنار. جوار : نهادند هم پهلوی هر دو تخت دو خدمتگرِ هر دو بدکام وبخت . فرخی .به سامره بمرد... به عهد معتمد اندر و هم پهلوی پدرش دفن ک...
-
یک پهلو
لغتنامه دهخدا
یک پهلو. [ ی َ / ی ِ پ َ ] (ص مرکب ) لجوج . (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده . مستبد برأی . ستیهنده . سِمِج . (یادداشت مؤلف ) : چرا بازوبه قتلم می گشایی چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی . کلیم (از آنندراج ).برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی توهست یک پهلوتر از...
-
آکنده پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ākandepahlu بسیارفربه؛ چاق.
-
pneumonia
سینهپهلو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] التهاب ریهها همراه با تراکم
-
chase ride
پهلوپَری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] پروازی برای آموزش دانشجوی خلبانی که در آن معلم پرواز از هواپیمایی که در نزدیکی هواپیمای دانشجو پرواز میکند او را زیر نظر دارد و دستورهای لازم را به او میدهد
-
آکنده پهلو
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) (ص مر.) سخت فربه .
-
پهلو آکندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) فربه شدن .
-
پهلو دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص م .) 1 - به کسی سود رساندن ، یاری کردن . 2 - نزدیکی کردن . 3 - کناره گرفتن .
-
پهلو زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص ل .) برابری کردن با کسی .