کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهلو خالی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یک پهلو
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) 1 - (ص .) (عا.) لجوج ، یک دنده . 2 - (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن .
-
آکنده پهلو
لغتنامه دهخدا
آکنده پهلو. [ ک َ دَ/ دِ پ َ ] (ص مرکب ) چرب پهلو. سخت فربه : چرنده ٔ دیولاخ آکنده پهلوتنی فربه میان چون موی لاغر.عنصری .
-
راست پهلو
لغتنامه دهخدا
راست پهلو. [ پ َ ] (ص مرکب ) مستقیم الاضلاع : آن راست پهلو که بیرون دایره بود. (التفهیم ). || (اِ مرکب ) در اصطلاح امروز هندسی این کلمه و راست بر بمعنی مربع مستطیل بکار میرود.
-
سینه پهلو
لغتنامه دهخدا
سینه پهلو. [ ن َ / ن ِ پ َ ] (اِ مرکب ) التهاب و عفونت نسج پوششی ریتین (جنب ها) را گویند که اگر فقط با تحریک میکربی و بدون ترشح مایع چرکی در دو لایه ٔ جنب باشد آنرا سینه پهلوی خشک گویند و اگر بین دو لایه ٔ جنب مایع چرکی وسروزیته ترشح شود سینه پهلوی د...
-
شبخوس پهلو
لغتنامه دهخدا
شبخوس پهلو. [ ش َ خُس ْ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان . 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن گندم ، لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
شش پهلو
لغتنامه دهخدا
شش پهلو. [ ش َ / ش ِ پ َ ] (ص مرکب ) هر چیز که دارای شش جهت و یا طرف باشد. شش بر. شش سو : ازین سرو شش پهلوی هفت شاخ که بالاش تنگ است و پهلو فراخ . نظامی .اژدها را درید کام و گلوناچخ هشت مشت شش پهلو. نظامی .درختی است شش پهلو و چاربیخ تنی چند را بسته ب...
-
قارن پهلو
لغتنامه دهخدا
قارن پهلو. [ رَ ن ِ پ َ ل َ ] (اِخ ) مرد بزرگی بود از طائفه ٔ پارتی اشکانی که خانواده ٔ او به نسبت به او قارنیان نامیده میشده اند. (ایران باستان ج 3 ص 2599).
-
قارن پهلو
لغتنامه دهخدا
قارن پهلو. [ رَ ن ِ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام تیره ای است از خانواده ٔ اشکانی . (ایران باستان ج 3 ص 2618). از نوشته های نویسندگان ارمنستان چنین برمی آید که بعد از آرشاویر در زمان سلطنت آرداشس خانواده ٔ اشکانی ایران به چهار تیره منشعب میشده یکی از آن چهار ...
-
اشکجان پهلو
لغتنامه دهخدا
اشکجان پهلو. [ اِ پ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع در 4000گزی جنوب سیاهکل است . محلی جلگه ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی و سکنه ٔ آن 271 تن است . مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی و لهجه ٔ گیلکی است . آب آن از چشمه و محصول ...
-
پنج پهلو
لغتنامه دهخدا
پنج پهلو.[ پ َ پ َ ] (اِ مرکب ) صاحب پنج ضلع، ذو خمسة اضلاع .
-
پهلو آکندن
لغتنامه دهخدا
پهلو آکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فربه شدن . رجوع به آکندن و آکنده شدن شود.
-
پهلو چرب
لغتنامه دهخدا
پهلو چرب . [ پ َوِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پهلوی چرب . || جمعیت و فائده ٔ معتدبه . (آنندراج ) : در روزگار پهلوی چربی ز کس ندیددائم بود مکیدن انگشت کار شمع. ملک قمی .رجوع به پهلو شود.
-
پهلو خاریدن
لغتنامه دهخدا
پهلو خاریدن . [ پ َ دَ] (مص مرکب ) (... کسی را) کاستن از وی : توئی بر خواب و خور فتنه همانا خود نئی آگه که مر پهلوت راگیتی بخواب و خور همی خارد.ناصرخسرو.
-
پهلو خوردن
لغتنامه دهخدا
پهلو خوردن . [ پ َ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) صدمه خوردن در پهلو و بدن . (غیاث ) (آنندراج ) : ز موج لاله از پی خورده پهلوبود راهش بصد باریکی مو.ملاطغرا.
-
پهلو داشتن
لغتنامه دهخدا
پهلو داشتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) نفع و فایده داشتن . نفع و فایده دادن بکسی . مفید بودن . خلاف بی پهلوئی .