کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهلودار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پهلودار
/pahludār/
معنی
۱. صاحب مال.
۲. دارای مال و مکنت که به کسان و نزدیکان خود سود برساند و دیگران از پهلوی او سود و بهره ببرند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهلودار
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) (ص مر.) صاحب مال ، دارای مکنت .
-
پهلودار
لغتنامه دهخدا
پهلودار. [ پ َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ پهلو. || چرب پهلو. || که بکسان و نزدیکان و چاکران خود نعمت و مال رساند. که نوکران او از او بسیار منتفعشوند. منفعت رسان . (برهان ). سودرسان . نافع. کریم و جوانمرد. (آنندراج ): آقائی پهلودار؛ که نفع او بچاکران و نزد...
-
پهلودار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pahludār ۱. صاحب مال.۲. دارای مال و مکنت که به کسان و نزدیکان خود سود برساند و دیگران از پهلوی او سود و بهره ببرند.
-
واژههای مشابه
-
عیش پهلودار
لغتنامه دهخدا
عیش پهلودار. [ ع َ / ع ِ ش ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عیش ثابت و پایدار است . (آنندراج ) : غم بسی را کرده صاحب دستگاه پشت کس بر عیش پهلودارنیست .ظهوری (از آنندراج ).
-
حرف پهلودار
لغتنامه دهخدا
حرف پهلودار. [ ح َ ف ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن که بکنایت گویند. (انجمن آرای ناصری ).
-
جستوجو در متن
-
پهلوچرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pahlučarb چربپهلو؛ پهلودار.
-
پهلوچرب
لغتنامه دهخدا
پهلوچرب . [ پ َ چ َ ] (ص مرکب ) چرب پهلو. پهلودار.
-
پهلوداری
لغتنامه دهخدا
پهلوداری . [ پ َ ] (حامص مرکب ) حالت ، عمل و چگونگی پهلودار.
-
علالا
فرهنگ فارسی معین
(عَ) (اِصت .) 1 - بانگ و شور و غوغا، علالوش . 2 - (کن .) سخن پهلودار.
-
کلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kalām ۱. قول؛ سخن.۲. سخنی که مفید معنی تام باشد؛ عبارت یا جملهای که از مسند و مسندالیه ترکیب شود و دارای معنی باشد.〈 کلام پهلودار: [مجاز] = سخن 〈 سخن پهلودار〈 کلام سمین: [مقابلِ غث] [قدیمی، مجاز] سخن استوار و محکم.
-
نان رساندن
لغتنامه دهخدا
نان رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نان دادن . باذل و بخشنده و پهلودار بودن . بدیگران کمک کردن . به معاش اطرافیان مدد رساندن . عمل نان رسان .
-
حرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: حُرُوف] harf ۱. هریک از حروف هجا یا واحدهای الفبا که کلمات از آنها ترکیب میشود، مانندِ ا، ب، پ، ت، ث....۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه، گروه یا جمله به یکدیگر و نشان دادن نقش کلمات...
-
نان ده
لغتنامه دهخدا
نان ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) سخی . بخشنده . باذل . پهلودار. (حاشیه ٔ تاریخ سیستان ). نان رسان . نان دهنده . که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. که رزق و معیشت اطرافیان و زیردستان رساند : چنو بخشنده و نان ده اگرگوئی که هرگز به سیستان برنیامد. (تاریخ سی...