کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهلوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پهلوان
/pahle(a)vān/
معنی
۱. دلیر؛ دلاور: ◻︎ کسی کاو بُوَد پهلوان جهان / میان سپه درنمانَد نهان (فردوسی: ۲/۱۶۳)، ◻︎ اگر پهلوانزاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی: ۶/۴۴۴).
۲. نیرومند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو، یل
دیکشنری
athlete, sportsman, strong, strongman
-
جستوجوی دقیق
-
پهلوان
فرهنگ نامها
(تلفظ: pahle(a)vān) جنگجوی شجاع و زورمند ؛ (به مجاز) آنکه در امری سرآمد است ؛ (به مجاز) قوی هیکل و قوی جثه ؛ (در قدیم) سردار لشکر.
-
پهلوان
واژگان مترادف و متضاد
دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو، یل
-
پهلوان
فرهنگ فارسی معین
(پَ لَ) (ص نسب . اِمر.) 1 - دلیر، شجاع . 2 - نیرومند.
-
پهلوان
لغتنامه دهخدا
پهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) جد نهم بختیار جهان پهلوان و سپهبد خسرو پرویز. (تاریخ سیستان ص 8).
-
پهلوان
لغتنامه دهخدا
پهلوان . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش تکاب شهرستان مراغه ، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه ، معتدل ،دارای 195تن سکنه . آب آن ازچشمه سارها، محصول آنجا غلات ، بادام ، حبوبات ، کرچک...
-
پهلوان
لغتنامه دهخدا
پهلوان . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) منسوب به پهلو (پارت ) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت اندام و د...
-
پهلوان
لغتنامه دهخدا
پهلوان . [ پ َل َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقعدر 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل . جلگه ، گرم ، معتدل ، دارای 112 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات . ...
-
پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) pahle(a)vān ۱. دلیر؛ دلاور: ◻︎ کسی کاو بُوَد پهلوان جهان / میان سپه درنمانَد نهان (فردوسی: ۲/۱۶۳)، ◻︎ اگر پهلوانزاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی: ۶/۴۴۴).۲. نیرومند.
-
پهلوان
دیکشنری فارسی به عربی
بطل , رياضي
-
واژههای مشابه
-
سپه پهلوان
لغتنامه دهخدا
سپه پهلوان . [ س ِ پ َه ْ پ َ ل َ ] (اِ مرکب ) پهلوان سپاه . فرمانده . سپهسالار : سپه پهلوان بود با شاه جم بخم اندرون شاد و خرم بهم . فردوسی (از فرهنگ اسدی ).سران ملک سمرقند را چو تن را جان جمال داده سپه پهلوان ترکستان .سوزنی .
-
علاءالدین پهلوان
لغتنامه دهخدا
علاءالدین پهلوان . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ پ َ ل َ ] (اِخ ) رجوع به علی پهلوان شود.
-
پهلوان پنبه
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ بِ)(اِمر.) پهلوان دروغین .
-
جهان پهلوان
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ لَ) (ص مر.) (اِمر.) بزرگترین پهلوان ، قهرمان دنیا.
-
جهان پهلوان
لغتنامه دهخدا
جهان پهلوان . [ ج َ هام ْ پ َ ل َ ] (اِ مرکب ) پهلوان جهان . بزرگترین پهلوان دنیا. قهرمان گیتی : گرفتش سبک دست شاه جهان [ فریدون ]بدادش بدست جهان پهلوان [ سام ]. فردوسی .بگودرز گفت ای جهان پهلوان دلیر و سرافراز و روشن روان . فردوسی .جهان پهلوان بزرگت...